بیجهت نبود که دوباره در به در شدم تا فیلم اولین شب آرامش اثر والریو زورلینی را ببینم . شاید بعد از مرگ ژان پل بلموندو و مراسمِ با شکوه تشییع جنازهی پیکر او در زمان پادرهوایی پاندمیک با حضور یارغار او آلن دلون چیزی در دلم به رعشه افتاد . دیدنِ آلن دلون بعد از سالها با یک عصا و ماسک شبیه یک کابوس بود .
با این همه او هنوز در ۸۶ سالگی فریبنده و سرخوش و جذاب است . یادم افتاد در بزرگداشت او ، که دیر هنگام بود ، اشکش را در آوردند و هرگز بزرگداشت هایی که برای بلموندو گرفتند برای او نگرفتند . با این وجود پاییز است و هیچ چیز نمی تواند خیرگی نگاهم را از خاطرات تماشای سینمای آلن دلون بشکند . به یاد فیلم اولین شب آرامش افتادم . فیلمی که بیش از پنجاه سال پیش در سینماهای ایران هم اکران شده بود !
یادم افتاد پیش تر در سایت جزیره در کهکشان درباره اش نوشته بودم . افتادم به جان سی.دی ها و دی وی دی هایم . لپ تاپ زهوار دررفته ام خراب است و کارت گرافیکش مشکل دارد و هیچ سی دی نمیتوانی توی شکمش فرو کنی . . .
رفتم هاردهایم را آوردم و شروع کردم به سرچ کردن نامِ فیلم ، همه چیز در این دُکان موجود بود جز اولین شب آرامش . سر آخر فیلم را مجددا خریدم و هنگام تماشا متوجه همزمانی چند المان در این فیلم و در فیلم آخرین تانگو در پاریس شدم .
“آخرین تانگو در پاریس ” اثر برناردو برتولوچی ، از قضا در همان سالی ساخته می شود که اولین شب آرامش .
بعد از یادداشتِ کوتاهی درباره ی فیلم Le professeur یا اولین شب آرامش ، به تشابهات عجیب بین این دو فیلم خواهم پرداخت .
اولین شب آرامش – آلن دلون
در فریمی از فیلم
فیلم Le professeur یا La prima notte di quiete یا اولین شب آرامش
قراردادی با دو حدقه تیلهی هوشمند در چشمخانه ی صورتی منحصر به فرد که می تواند زوایای هر پلان یا سکانسی را با افق پرنفوذش تضمین و جاودانه کند .
این یک جفت چشم جادویی در تاریخ سینمای جهان تنها بخاطر رنگ های سبز و آبی قهوه ای عنبیه و مردمک و قرنیه نیست ، بلکه بخاطر هوشی ست که از ذهن صاحب چشمها برمی اید .
استاد فلسفه ی شاعرپیشه ی ژولیده ( دانیل ) که دست برقضا به ورق بازی و قمار هم اشراف دارد ، پریشان احوال است . این پریشان احوالی از همان اولین سکانس های آغازین فیلم ، از نحوهی راه رفتن او در کنار اسکله مشخص است . او برخلاف فیلم سامورایی و دیگر فیلم هایش یک بازی متفاوت از خودش ارائه می دهد . شما هرگز او را این چنین بی دفاع ، دست و پا چلفتی ، غوز کرده و لنگ درهوا ندیده اید . چه انتخاب مهمی برای بازیگری که میخواهد خودش را به چالش بکشد . شاید سیگاری که در تمام سکانس ها روی لب اوست نشان دهنده ی برآورده نشدن عقده های دوران کودکی اوست که با هوشمندی کارگردان بر دهان این کاراکتر گذاشته شده . این بخشی از تروماهای دوران کودکی ست و این آشفتگی در میانسالی و انتخاب آدم های هم سان خود همگی از یک کودکی بد نشات می گیرد .
آلن دلون در این فیلم او با زنی افسرده ( مونیکا ) ، زندگی می کند . هیچ کدام از احساس به یکدیگر اطلاع کامل ندارند .
هر دو از ناامیدی به هم پناه برده اند نه از عشق – از دیالوگ های فیلم – ولی وقتی یک روز استاد فلسفه ( دانیل دومینیچی ) در کلاسش جذب دختری زیبا ( وانینا ) می شود همه چیز را فراموش می کند . این اولین بار است که طعم عاشقیت زیر زبان دانیل رفته .دختر زیبا روی افسرده خاطر که خودش قربانی شرایط بد زیستش است در ابتدا به این عشق نمی تواند اعتماد کند اما سرانجام او هم گرفتار این کشش می شود . هر دو بی پناه هستند و هر دو اسیر و وابسته ی چیزهایی هستند که نیازشان آن ها را به این وابستگی نگه داشته است نه عشق و علاقه شان . حتی جایی برای با هم بدون ندارند .
معماری و رنگ شهر ، فروشگاه ها و اسکله ، آسمانِ همیشه ابری و گرفته نشان دهنده ی درون این کارکتر ضد قهرمان فیلم است . . دانیل ( آلن دلون ) حتی خانه ای که در بچگی اش برای دوچرخه سواری بدانجا سفر میکرده را دوست ندارد و خانه ی ویرانه را بازسازی نمی کند . نای راه رفتن ندارد . کاراکتری که در تمام طول فیلم آن را با یک پالتوی کِرِم و پلیور سبز رنگ میبینیم ، سیگاری گوشه ی لب دارد و دو دستش همیشه توی جیب هایش است . آلن دلونی که همیشه در همه ی فیلم ها مشتِ محکمی برای زدن دارد و دست به اسلحه و آدم کشی اش را دیده ایم این بار حتی شکل راه رفتنش ، نگاهش … متفاوت است ، دستانس در پناهگاه جیب پالتوش با حالتی مشت کرده و هیستیریک پنهان شده اند . نگاه های او از سر استیصال و سر خوردگی و پوچی است . این بازیگر موج نوی سینمای فرانسه در این فیلم که به لحاظ فیلمنامه خیلی هم قابل دفاع نیست شاهکار بازی کرده است .
آمبیانس و اتمسفر فیلم نماینده ی کلمه ی افسردگی ست .
اولین شب آرامش – La prima notte di quiete
نقطه ی اوج فیلم در واقع در یک شبِ بارانی ، در یک منزلی به نمایش در میآید که کفِ دستِ این استاد قمارباز و افسرده را میخوانند و می بینند که هیچ روز و شب خوشی در طالع او رقم نخورده است .
مردی به او می گوید امشب اولین شبِ آرامش توست ولی بعد از آن زندگی ات در جهنم و در آتش می سوزد . هما لحظه به دانیل خبر میدهند که زنی که مسحورش شده است از سفر بازگشته و با اینکه به دلایل مالی اسیر چند پسر پولدار شهر شده اما این ریسک را می پذیرد که با معلم خودش بماند و از او می پرسد آیا با من میمانی ؟ دختر Sonia Petrovna کلیدی را نشانِ دانیل می دهد و می خواهد با هم به این وصال برسند . خانه ای تک افتاده وسط خاکی . . . آن ها در این یک شب از هم کام گرفته و به صبح نرسیده دلال ها و دوستان دختر سراغشان می آیند اما تنها کاری که این استاد فلسفه انجام می دهد گوشه ایستادن و تماشا کردن به صحبت های دختر و دوستانش است. یک انفعال . با اینکه دانیل در گوشه ی کادر هست اما باز هم فوکوس می کشد و نمیتوانی نگاهش نکنی . . . در نهایت یک مشت میزند و درِ خانه را با حرص می بندد . مجبور می شود به خانه ی خودش برود و به همخانه اش یا همسرش ( مونیکا ) بگوید که می خواهد ترکش کند چون دوستش ندارد . چون سالهاست به هم عادت کرده اند .
در این بخش حق را به دانیل می دهی چون این تصمیم درست است و وقتی دو نفر همدیگر را دوست نداشته باشند یا از سر ناچاری و یا بی پناهی کنار هم بمانند جز کش دادن رابطه ای بی جان ثمره ای ندارد . دانیل ، وانینا را سوار قطار می کند و به او قول می دهد که به دنبالش خواهد آمد . وقتی قطار میرود دانیل به او می گوید دوستت دارم . اما خیلی بی جان و کم رمق . منظور این است که بازی آلن دلونی که می تواند فریبنده باشد و دوستت دارم های جان دار بگوید را نمی بینی چون او دارد دنیل را به درستی بازی می کند . اما سوی دیگر وقتی به زن دانیل ( مونیکا ) نگاه می کنی که در این بازی در یک عشق یک طرفه مانده و حتی دانیل را تهدید می کند که اگر ترکش کند خودکشی خواهد کرد به این رفتار مردسالارانه حق نمی دهی . با این همه در فیلم خیلی آشکارا به عذاب وجدانی که دانیل دارد اشاره می شود . دانیل بعد از ترک خانه و رفتن سراغ زندگی جدیدش با وانینا ، زیر باران بارها و بارها از تلفن های سر راه به منزل زنگ می زند و با بوق ممتد تلفن اذیت می شود و تصور می کند که زنش خودکشی کرده است . توی ماشین کهنه و کثیفش زیر گریه می زند و تصمیم می گیرد برگردد تا جان مونیکا را نجات دهد اما در این میان یک کامیون او را زیر می گیرد و همان جا ماشین و دانیل در آتش می سوزند . دو زن زنده مانده اند .
آلن دلون و زورلینی
اولین باری که در فیلم رنگِ روشن و نور خورشید را می بینی بعد از مرگ دانیل است . انگار این مرگ برای زورلینی یک گشایش و رهایی است . زورلینی خودش ده سال بعد از ساخت فیلم خودکشی می کند .
نکته اینکه این فیگور افسرده در فیلم همواره با یک استایل در همه ی صحنه ها حضور دارد . رنگ کرم یا قهوه ای که تن اوست نماینده ی تناقض آشکار لباس او با کاراکترش است . این رنگ به لحاظ روان شناسی نشانه ی احساساتی بودن ، مسئول بودن ، ثبات ، خانواده دوست بودن و امنیت است و گاهی نشانه ی افسردگی است . اما آیا همین شکل کُت در همان سال که فیلم اولین شب آرامش ساخته می شود در فیلم آخرین تانگو در پاریس تنِ مارلون براندو نیست ؟
او هم مردی با همین خصوصیات و حتی بدتر است اما برای اینکه تظاهر کند همچین کتی تنش می کنند . قدرت مارلون براندو در آخرین تانگو در پاریس در بازیگری او به خصوص از نوع مردی با نگاه جنسی ست . اما آلن دلون هرگز بازیگری سکسی نیست او مثل یک تندیس است که نمیشود بهش دست یافت اما مارلون براندو در دسترس تر است .
نگاهی کنیم با سال تولید این دو فیلم و حتی عنوان فیلم ها ( اولین ) شب آرامش؛ ( آخرین ) تانگو در پاریس ! هر دو یک موضوع دارند . در ابتدا هر دو بازیگر را با کت قهوه ای و در حال تنهایی نشان می دهند . . . در انتها هر دوی آن ها می میرند . عجیب نیست ؟ آیا این دوئلی بین برتولوچی و زورلینی نیست ؟
مارلون براندو در آخرین تانگو در پاریس
تم سو استفاده از زنان که در هر دو فیلم وجود دارد ، خودکشی، افسردگی و تنهایی ، قطار ، ویرانی . . . آخرین رقص دوست داشتنی و اولین شب دوست داشتنی ! عجیب نیست؟ دانیل در فیلم اولین شب آرامش به نقل از گوته می گوید :” پس از مرگ ، شب اول خود را بدون رویا می گذرانید”
چیزی که در تقدیر و کف دست او هم نوشته شده.
به راستی این مرگ اندیشی در هر دو فیلم به هنرمندانه ترین شکل ممکن نمایش داده شده است . اما آیا این زورآزمایی بازیگری بین براندو و دلون در این نقش هاست ؟
آیا اگر به جای الن دلون مارلون براندو اولین شب آرامش را بازی می کرد می توانست این همه احساسات سرشکستی را نشان دهد ؟ آیا آلن دلون در فیلم آخرین تانگو می توانست مثل مارلون براندو با کره و بی کره این همه توحش جنسی را نشان دهد ؟ خیر . با این حال آلن دلون همیشه مارلون براندو را تحسین کرده است .
- شهرام گراوندی
- کد خبر 12874
- 3032 بازدید
- بدون نظر
- پرینت