شما اینجا هستید
ایران » یادداشتی برای مثلن روز قلم و یادی از هوتن نجات و هرمز علی پور و … الخ!

هوتن نجات شاعری است که همیشه بیست و چهارساله ماند. یک جورهایی آدم را یاد جیمز دین می اندازد . با این فرق که هوتن خود را کشت و جیمز دین کشته شد . در اوج .
امروز با چند نفر تماس گرفتم . مثلن با هرمز علی پور . که او هم از اهواز زده است بیرون و گفته دیگر هرگز به این شهر بر نمی گردد. در مورد هوتن نجات ازش پرسیدم که چه اطلاعاتی از او دارد . که نداشت . یادش نبود . فقط اسم یکی از کتاب هایش را می دانست . یا زنگ زدم به منصور خورشیدی . او هم نمی دانم از دست چه کسی یا چه چیزی عصبانی بود که گفت کاش من هم بمیرم و بروم پیش هوتن نجات. زنگ زدم به یارمحمد اسدپور . او هم اعصابش کیش میشی بود. گفت اصلن خوب نیستم و بیا مش سلیمان ببینمت .
قول داد اگر رفتم مسجدسلیمان کتاب هوتن نجات را که نمی دانست کجا گم ش کرده بود پیدا کند برای من و به من بدهد. زنگ زدم به دوست دیگری در تهران . که گفت هوتن ، تهرانی بوده و سال ۱۳۵۴ خودکشی کرده . افسردگی داشته . و همین . بیشتر نمی دانست. پیام دادم به فرامرز سلیمانی . فرامرز گفت شهرام دقت کردی همه ش دنبال مرده ها هستی؟ گفت به فکر زنده ها باش!
سخت است گویا از شاعری چنان موثر ، خبرهایی خصوصی گرفتن . نمی دانم . زندگی همین است .
هوتن نجات دو کتاب منتشر کرده بود به نام های یاد بعدازظهرهای آفتاب و از حواشی مخفی . من این دو کتاب را ندیده ام . نخوانده ام . ولی شعرهای پراکنده اش را دیده ام در جزوه ی شعر و فردوسی مثلن.
شگفت انگیز این است که چرا جوانی با این کوشایی و جهان بینی وسیع که فقط بیست و چهار بهار زیسته است و در همین مدت کوتاه دو مجموعه شعر هم منتشر کرده و راه یافته بوده در مجلات درجه یک آن سالها ، خود را می کشد!
آیا همه ی ما مُدام در معرض و در آستانه ی خودکشتن!
نیستیم؟!
هرمز ، نکته ی ظریفی بمن گفت . او گفت آزردن حتا پدرسوخته ترین شاعر هم یک عمل غیرانسانی است . چون شاعر گناه دارد . شاعر دردهای همه را به جانش می خرد و در شعرش خلاصه می کند و می نویسد.

*

از کتاب: از حواشی مخفی

رویای خویش را در آیینه کاویدی
و ایمان چشمانت،
پنجره را می خواند
و مقیاس اویخته بر چشمانت
کبوتران را قاصدانِ شاد کرد
و در که باز شد
گیسوی خون پریشان گشت
تصویر رود
سایه بود
و خانه بر درخت
پنهانده
و دست خسته
بهار را زنده می کرد
شب حادثه بر قایق رود
آتش فانوس ، جسارت را می افروخت
و پرده آبی معبود
ستاره های مخفی خویش را
به باغبان می گماشت
و اتش دریایی گلی می فروخت
و باغ، شکوهمند می گشت
دیدم گیاه پل عمومی است
و سامان جاری دوستداران غافل است
و پل عمومی را نگاه کردم و گذشت
تصویر دلگیری از آفتاب به رود برخورد
هنگام عبور،
خاک پریشان
دیوار خفته را بیدار کرد
و مدار سیاه در درون پیچید
و اتش هولناک سنگ بارید
و چتر سپید،
نگین انگشتر آبی شد.

هوتن نجات در ۱۶ سالگی نخستین کتابش ” به یاد بعدازظهرهای آفتاب” را در سال ۴۸ و دومین مجموعه شعرش ”در کنار هم” را درسال ۱۳۵۴منتشرکرد؛ و در همین سال هم خود را نفله کرد.

او در شانزده سالگی سروده است:

کسی نیست
باد صفحه‌ای از خانه را
ورق می‌زند
و گذار باد و آفتاب زیبنده فرش می‌شود
و در شعر
بیهودگی‌ی سال
و هوای زمزمه می‌ماند
میل دارم :
– پنجره را بگشایم
که رابطه‌ی من و سال
تهی نباشد!
*
از پله می شتابم
و کوچه صبح زیبایی دارد
از ساعت بانک مطمئنم
در راه باد می آید و به کوچه می نشیند
یک عابر با ساعت بیدار
با من به گفت و گوست
و عابر دیگری با کنجکاوی می گذرد
چراغ روشن را می گشاید
کفش شادمانه روی موزاییک می چرخد .

و شعر آخر:

از اتاقک تاریک پا بیرون می گذاریم
در نور جاری صبح
تنه ی درختان مرده
در جاده افتاده
ما را دلتنگ می کند
با زنجیر اتصال ، غم یکسان داریم
و تازیانه در ردیف گام
وسوسه مان می کند .
باری سنگ بر زمین
و سنگدلان خود سلامتند
و ما سنگ می شکنیم
از نان حرام نیز نخواهیم گذشت
برده ایم و کالای کشتی
وقتی سنگ شکستیم
و آب در زمین نفوذ کرد
به راه می افتد
و ابهام تیره ی استخوان ما سوخته ست
خون غلیظ روی ستاره می میرد
و از درخت خشک ، برگ می افتد
و مرگ سپید روز
تولد سیاه شب است .

پیوند ایرانیان. چهارشنبه ۱ امرداد ۱۳۹۹٫ سال سوم . شماره ۱۰۰

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

هفته نامه پیوند ایرانیان | ایران ، خوزستان ، اهواز