نیچه در پانزدهم اکتبر سال ۱۸۴۴در خانواده یی پروتستان دیده به جهان گشود. جهانی که پربود از بایدها و نبایدها. پدرش کشیش بود و خیلی زود جان سپرد. نیچه تحصیل را از مدرسه ی پفورتا آغاز کرد و بعد برای تحصیل در الاهیات وارد دانشگاه بن و لایپزیک شد.در سال ۱۸۶۹بدون داشتن مدرک دکتری به درخواست استاد و زبان شناسی اش ریچل برای تدریس به دانشگاه بازل دعوت شد. دیری نگذشت که نیچه تدریس در دانشگاه را به دلیل بیماری که با سردردهای مزمن و درد چشم و مشکلات مزاجی همراه بود، رها کرد و به نوشتن آثار فلسفی روی آورد. نیچه بسیار متاثر از واگنر بود و کتاب زایش تراژدی از روح موسیقی که اولین نوشته اش بود را با تاثیر از او نوشت. این کتاب بیانگر هنر در دوران طلایی یونان و روم است اما دیری نگذشت که قطعه ای از موسیقی پارسیفال واگنر ،نیچه را دلزده واز او رویگردان کرد .اما در طول زندگی خود همچنان تحت تاثیر واگنر بود .در جایی می گوید واگنر پدرخوانده ی معنوی من و شوپنهاور ،پدرخوانده ی فکری من است و من اقرار می کنم هرگز از واگنر جدا نبوده ام.او در اظهار ارادت خود به شوپنهاور می گوید :”به راستی که این مرد قائم به خویش است.”
نیچه این استاد زبان شناس ،خوب می دانست که با کلمات چه می کند و چه بر سر آنها می آورد .کلمه نزد نیچه به مانند خاک بود نزد کیمیاگر. هر کلمه را یک پیشداوری می دانست .البته کلمات به خودی خود ارزش محتوا را معین نمی کنند کاربرد آنها و کنار هم گذاشتن هر یک کلمه می تواند یک اثر عظیم باشد ؛عشق بیافریند ،نفرت بسازد ،همراهی کند، فروپاشد و هیچ کس بهتر از نیچه نمی توانست با کلمه بازی کند .واپسین شطحیات نیچه واپسین جنگ میان عقل و جنون است و به راستی او در چند سطر چیزهایی می توانست بگوید که دیگران در ده کتاب هم نمی توانستند بنویسند .او می گوید چه در بستر بمیرم ،چه در پشت میز بمیرم آفتاب لب بامم….مهم این ست که با نظم بمیرم.
نیچه دوستان اندکی داشت. پاول ره ،لوسالومه، اوربک و پیترگاست دوستان نزدیکش بودند. در آغاز سال ۱۸۸۹ تعادل روحی نیچه برهم خورد و با رنج فراوان زندگی می کرد. همان گونه که قبل از کسوف معنوی اش رنج می کشید تا در پنجم اوت ۱۹۰۰ در وایمار درگذشت .او در دوران فروپاشی جمله های غریبی می گفت :”من مرده ام چون احمقم.”
یک سال قبل از انحطاط روانش به اوربک نوشت:”از دوران کودکی تا به امروز که چهل و چهار سال دارم ،من تنها بوده ام.”تنهایی را همچون پوسته ای هفت لایه می دانست که راه بردن به درونش ناممکن بود .نیچه تنهایی را باجی می دانست که اندیشمند جوینده و هنرمند پیشتاز باید بپردازد تا بشود آنچه که هست .
عوامل مختلفی منجر به از هم گسیختگی این کوه عظیم شد عواملی چون خانواده ،باورها،وضعیت جسمی ،وضعیت عاطفی و عشق و تنهایی.شاید اگر نیچه همراهی یک زن را ،یک عشق را در زندگی می داشت اینگونه شعله ی جانش ،خاموش نمی شد .
درباره ی لوسالومه دختر روسی که مورد علاقه و توجه او قرار گرفته بود از مادرش سخنی به جای مانده :”اگر نیچه با او ازدواج نکند یا خودکشی می کند یا دیوانه می شود “و این گفته ،خود ریشه ی عاشقانه ی دیوانگی نیچه است .
حتا نیچه خود احتمال دیوانگی اش را می دانست و بعد از انتشار کتاب چنین گفت زرتشت گفته بود که :”منتقدان من گمان می کنند شرایط لازم برای رفتن به دیوانه خانه را دارم .”پژوهشگران زیادی تلاش کردند تا علل روان شناختی دیوانگی او را بررسی کنند و آن را نوعی روان پریشی یا اسکیزوفرنی ،گاه دوگانگی شخصیتی همراه با خود بزرگ بینی،پارانویا و هذیان و تشنج تلقی کردند با این حال ما با دوران فروپاشی فکری او و علل آن کاری نداریم سر و کار ما با روزهایی ست که نیچه فلسفه اش همه زندگی و زندگی اش همه فلسفه است.
میشل فوکو درباره ی او می گوید نیچه به شناخت مطلق دست یافته بود و چنین تجربه یی انسان را دیوانه می کند زیرا روند بی نهایت تفسیر و تاویل منجر به یقین و سپس هذیان می شود. دلوز درباره ی او می گوید که نیچه خود را خارج از ضوابط و هنجارهای حاکم قرار داده بود.
برگردیم به نیچه در مقام فیلسوف. وی به مسائل مهمی پرداخته است و فلسفه اش را در قالب گزین گویه های گاه کوتاه و گاه بلند ارائه می دهد. می خواهیم نظرات او را در خصوص رابطه ی گناه و حس تقصیر با مجرم بررسی کنیم .
نیچه سعی در تعریف شر دارد و می گوید: به زندگی بهترین و بارورترین انسان ها و ملت ها نگاه کنید و از خود بپرسید آیا درختی که می خواهد سرفراز و پا برجا باشد می تواند با هوای بد و توفان ها مواجه نشود؟ آیا دشمنی های بیرونی، مقاومت های خارجی تمام انواع نفرت، حسد، لجاجت، بدگمانی، سرسختی، حرص و خشونت جزو موارد مساعدی به حساب نمی آیند که بدون آنها هیچ چیز حتا تقوا و فضیلت هم تواند رشد زیادی داشته باشد؟
سمی که موجودات ضعیف را هلاک می کند برای موجودات قوی تقویت کننده است؛ در نتیجه آن را سم نمی نامند. غرایزی مانند اطاعت، عدالت، پاکی، غیرت و فداکاری از جمله غرایزی هستند که برای دارنده ی آن ضرر دارند زیرا با شدت و بی رحمی در شخص حاضرند و غرایز دیگر نمی توانند هم پای آنها باشند .
وقتی ما به ستایش یک فضیلت می پردازیم در واقع ستایش ما به جنبه¬ی کارکردی آن است. آموزش و پرورش به گونه یی عمل می¬کند که یک فضیلت فردی به صورت یک عمل سودمند برای کل در می آید .
از نظر نیچه خیر و شر امری نسبی ست .
نیچه پیشرفت بشر را ناشی از روحیه ی قوی و شریر می داند که شور و شوق هایی که رو به زوال بوده اند را دوباره روشن کرده اند و جوامع متمدن و نظم یافته را باعث سستی شوق انسان می داند .از نظر او انسانهای خوب آنهایی هستند که افکار قدیمی را در عمق می کارند تا برایشان بار بدهد اما همین زمین بالاخره دچار فرسایش خواهد شد و به ناچار باید خیش شر باز گردد یعنی همان قدر که غرایز خوب برای حفظ بشر لازم اند. غرایز بد هم مفید و ضروری اند اما عملکردشان متفاوت است. نیچه در خصوص انسانی که نه اطاعت می کند و نه فرمان می برد می¬گوید:
من از هدایت و تبعیت بیزارم. اطاعت؟ نه. حکومت کردن؟ هرگز.
آن کس که برای خود ترسناک نباشد برای دیگران ترسناک نیست. فقط آن کس که ترس بر می انگیزد می تواند دیگران را هدایت کند. من از هدایت خود بیزارم و دوست دارم همانند حیوانات جنگل،مدتها خود را در بیابانی سحر انگیز گم کنم و به خیال پردازی بگذرانم ،تا به تدریج به خانه ی خود بیاندیشم و خود را به سوی خویشتن جلب کنم .
نیچه به دین و اخلاق نقد دارد. چرا که در بنیاد همه ی آن ها این است که چنین و چنان کن و چنین و چنان نکن تا سعادت مند شوی.این دستور ،گناه نخستین عقل است اما این فرمول و دستورالعمل در دیدگاه نیچه واژگون می شود یعنی همه ی ارزش ها را دوباره ارزیابی کرده و می گوید آدم سعادتمند آن است که بنا به غریزه عمل کند .
نیچه می خواهد خطای علت هایی که زاده ی خیال هستند را بر ما آشکار کند اما در هر صورت، شناخت ناشناخته ها به ما آرامش می دهد و ناشناخته همیشه دل شوره و خطر با خود دارد و ما می خواهیم از این شرایط گذر کنیم برای همین به دنبال علت هستیم و اولین چیزی که به ذهن مان می رسد را درست فرض می کنیم .
نیچه می گوید حاصل گناه در یک ناراحتی و درد فیزیولوژیک و جسمی نهفته است و از دیدگاه اخلاق و دین این گونه احساسات،”کیفر”محسوب می شوند .کیفر به معنای پرداخت تاوان برای کارهایی که نباید می کردیم و در این جا به سخن شوپنهاور اشاره می کند که:
“هر درد بزرگ خواه تنانی ،خواه روانی باز گوینده¬ی آن است که سزاور چیستیم ؛که اگر سزاوار آن نمی بودیم به آن دچار نمی شدیم .”
هر جا که به دنبال مسوولیت بگردند غریزه¬ی خواهان کیفردهی و قاضی گری است که از پی آن می آید. هرگاه سررشته ی چنین و چنان بودنی را بگیرند و در پس پشت آن به جست و جوی اراده و نیت و عمل مسوولانه باز پس روند ،بی گناهی را از جهان شوند بازگرفته اند .
نیچه می گوید هدف از ساختن و پرداختن آموزه ی آزادی اراده در اساس کیفر دادن است یعنی خواست گناهکار یافتن.آدمیان را از آن روآزاد تصور کردند که بتوان درباره ی آنها داوری و قضاوت کرد و بتوان آن ها را کیفر داد و گناهکار شمرد.نیچه می گوید هیچ کس مسوول هر حالت و هرآشفتگی که دارد نیست و در هر شرایط و محیطی که هست وجود انسان،پی آمد و نتیجه ی یک اراده یا هدف در جهان نیست و قرار نیست که انسان ،به یک انسان آرمانی یا اخلاقی بدل شود.هدف ،اختراع ماست؛وجود انسان ضروری است و قسمتی از سرنوشت است و هیچ چیزی نیست که درباره ی وجود ما داوری کند و آن را ارزیابی یا محکوم نماید .ما انسان ها قسمتی از کل بزرگیم و بیرون کل ،هیچ چیزی در کار نیست .مفهوم خدا بزرگ ترین ضدیت با ،باشندگی existence را دارد و با انکار او و مسوولیت در برابر او ما جهان را نجات می دهیم .
از نظر نیچه اولین درس خردورزی این است که داور را کنار بگذاریم. دیدن، اندیشیدن و سخن گفتن را بیاموزیم و این گونه است که به فرهنگ والا می رسیم .نیچه بر این باور است که شخص تبهکار جدا از دیگران مانده نمونه ای از نابغه یا سرشت علمی و هنرمندی را در وجود خود دارد و بدنگریستن به مردان بزرگ برای این است که توده ی عوام همیشه از دریچه ی تنگ همگانی به آن ها می نگرند و نمی توانند از آنها سود ببرند و خود این موضوع نشانه ی بزرگی آن مردان است .
بدون خطاهایی که به هنگام هر کام یا ناکامی روحی در کارند هرگز بشریت نمی توانست شکل بگیرد .نیچه می گوید وقتی کسی می خواهد چیزی را تشریح کند باید ابتدا موضوع تشریح را بمیراند و این کار را برای این می کند که فقط مردم بهتر بدانند و قضاوت کنند نه همه ی جهان .اما اخلاق گرایان سالخورده این قاعده را رعایت نکرده اند و در واقع همیشه موعظه سر داده اند تا تشریح .به همین دلیل کار را یکسر خراب کرده اند
از نظر نیچه ما به درون دورترین حوزه هایی که هنوز دیده ی جان بدان راه می برد بی آنکه در آن نفوذ کند مفاهیمی همچون گناه و کیفر را چپانده ایم و هر چه این محدوده ها تاریک تر بوده اند ما هم در کارمان بی احتیاط تر بوده ایم .
نیچه به عدالت اشاره می کند و می گوید توازن ، رکن تساوی است و این آموزه در عصر حاضر به صورت چشم در برابر چشم در آمده یعنی تلافی و انتقام و کین ستانی .و در جوامعی که همگان مساوی هستند اگر از این توازن سرپیچی کنند کیفر خواهند دید .کیفر همچون انتقام مجدد است و با فرد چنان می کند که گویی ناتوان است وغیر از جماعت و بطور دائم این نکته را یادآورمی شود .افرادی که کارشان داوری کردن و کیفر دادن است باید به دنبال این باشند که آیا فرد بزهکار مسوول اعمالش است با خیر؟
او می گوید فردی که مرتکب خطا شده اگر به اشتباه کارش پی نبرده بود و انتخاب عملش را درست می دانست پس نمی تواند مسوول کار اشتباهش باشد و به کیفر و بدن او برای این است که عمل اشتباه را به جای عمل درست برگزیدهT بنابراین چنین انسانی با حیوان تفاوتی ندارد و کیفر دیدنش بی مورد است .وجه بیرونی همان جبر درونی هراس و درد است .
از نظر نیچه مجازات به هر شکلش نباید به اجرا در آید در جایی که چیزی انجام نشده که چیزی فرو گذار شده که متهم از خرد استفاده نکرده است. اگر یک فرد خطاکار شناخت کافی بر اعمال خود داشته باشد می تواند برای کم کردن مجازات خود دلایلی بیاورد و خود را کاملن تبرئه کند نیچه در این باره می گوید :او ناچار بود همین کاری که از او سر زده بکند ما اگر مجازاتش کنیم ضرورت ابدی را مجازات می کنیم .سنجیدن درجه ی کیفر بر حسب درجه ی معرفتی که می توانیم از تاریخ هر بزهکاری یا نفس بزهکاری بدست آوریم این خود آیا به دور از انصاف نیست؟
عادت نقش مهمی در ارتکاب جرم دارد فرد مجرم بارها عمل نادرست خود را تکرار می کند از آن رو که به آن خو گرفته و به نتایج آن فکر نمی کنند اما وقتی گرفتار قانون می شود راه فراری ندارد .عبارت گناه که اغلب با عذاب وجدان همراه است برای نیچه یادآور عیسا مسیح و آموزه های اشتباه اوست.
نیچه می گوید اول بار،مسیحیت شیطان را بر بوم دنیا نقاشی کرده است و اول بار مسیحیت گناه را به جهان آورده است. ایمان به دارویی درمان گر (وسیله ی رستگاری)که در برابرش تجویز می شد اکنون رفته رفته تا اندرون ژرف ترین ریشه ها متزلزل شده است اما هنوز که هنوز است ایمان به بیماری که آن را آموزانده و گسترده اند سخت برجای خود باقی است .
با فرض بی گناهی و عدم مسوولیت در هر فرد شاید بتوانیم عدالت جهانی را بر پا کنیم. اما مسیح کاری خلاف این را آموزش داده است و مسوولیت کامل عمل را به فرد نسبت داده او را گناهکار دانسته و این گونه می خواست عدالت اجتماعی را بر پا کند .مسیح هرگونه اشتباهی را در حکم گناه تلقی می کرد و آن را خیانت به خدا می دانست و از آنجا که با این تلقی همگان گناهکار به شمار می آیند نمی توانند قاضی اعمال هم باشند او حتا انگیزه و نیات اعمال را هم گناه تلقی می کرد و داوری و قضاوت را فقط مختص خدا و چه بسا خودش (مسیح)می دانست. از دیدگاه مسیحی گناه عبارت است از فقدان احترام یا جنایت. بی حرمتی به مقام الاهی و نه چیز دیگر ندامت خفت و خواری اولین و آخرین شرطی است که بخشش او را به همراه می آورد و بنابراین حرمت و حیثیت الاهی اعاده می شود .خطای مسیح در این بود که می پنداشت تنها رنج انسان ها به دلیل گناه است. اما اشتباه کرد چون خودش را بی گناه می دانست و در این مورد تجربه نداشت و به همین دلیل ترحم بی اندازه ی او منجر به شر شد.
نیچه می گوید عجب خدایی که انسان ها را به شرطی دوست دارد که به او اعتقاد داشته باشند و آدم هایی را که به این عشق و دوستی اعتقاد ندارند غضبناک و تهدید آمیز می نگرد .
او با کشیش مخالف است و می گوید آنها مدام می خواهند بگویند که حال انسان بد است و بیمار است و انسان هم باور کرده و برای درمان ،آنان را همچون معجزه گر و طبیب توانا می انگارد .در حالی که کشیش فقط یک گوش شنواست .کشیش گورستان اسرار است .
نیچه اخلاقی شدن انسان را اهلی شدن حیوانی طبیعی می داند اهلی شدن به هر قیمتی !که هیچ چیز در پی ندارد جز ترس .اخلاق ما را شریف تر و مهم تر نمایش می دهد و بر ما نقاب می زند تا آنی که هستیم را نبینند انسان های اخلاقی همگی ترسواند اما انسان وحشی هرگز خود را پنهان نمی کند و به دنبال نقاب نمی گردد .نیچه اصول اخلاقی را بی سر و ته می داند زیرا که روی صحبت شان به همگان است .
بنابراظهارات نیچه ایمان مسیحی از ابتدا به دنبال قربانی است .قربانی کردن تمام آزادی ها ،غرور و اطمینان به خود و می خواهد به بند بکشد ،می خواهد برده کند و این کار را تنها با وجدان های سست و پرعقده می تواند انجام دهد.نیچه ریشه ی تمام بدی ها را در این اخلاق فرمانبری می داند و می گوید جنایت به مفهوم طغیان علیه نظم اجتماعی مربوط می شود یک شورشی را تنبیه نمی کنند بلکه او را خرد می کنند .یک شورشی می تواند یک انسان تیره روز و قابل تحقیر باشد ؛اما در نفس شورش هیچ چیز قابل تحقیر وجود ندارد و شورشی بودن در نظر جامعه ی معاصر به خودی خود ارزش یک انسان را پایین نمی آورد حتا مواردی وجود دارند که باید از یک شورشی تجلیل کرد چرا که او در جامعه ی ما چیزی می یابد که باید علیه آن جنگ برپا شود .او چرت ما را پاره می کند .نباید از طریق تنبیه به تحقیر یک مجرم پرداخت .
جنایت کار فردی ست که زندگی،حرمت وآزادی خود را به خطر می اندازد او انسانی شجاع است وتنبیه او راپاک نمی کند چرا که جنایت آلوده نمی کند .قوانین کیفری دوران باستان بر این بود که با تنبیه انسان تطهیر می شود اما در معنای عصر حاضر تنبیه و مجازات یک بهاست که مجرم باید بپردازد .مجازات فقط فرد را تحقیر و منزوی می کند.غرایزش را سرکوب می کند و فرد مسیحی درد و رنج خود را بر پایه ی گناه تفسیر می کند و می خواهد برای درد خود پایه ای عقلانی بیابد .
مسیحیت انسان بیمار را به گناهکار خطاکار مبدل ساخته است. نیچه خطر ایده آل مسیحی را بر درکی می داند که از ارزش ها دارد .نیچه مسیحیت را موج در حال فروکش می داند که قبل از آن سیلابی عظیم به راه انداخته بود .توصیه ی نیچه این است که ما هر چه بیشتر و بهتر غریزی زندگی کنیم چرا که جانوری هستیم در میان جانوران .فقط با این نگرش نخواهیم ترسید و به زندگی آری خواهیم گفت .داوری و حکم از ناهنجاری های طبیعت است و جرم چیزی نیست جز محصول عمل خانواده و اجتماع .و از پس جرم احساس گناه که همان موعظه های مسیح و متالهان مذهبی ست می آید و از پس احساس گناه وجدان بد یا وجدان معذب و سپس کیفر که همان ستاندن انتقام است اخلاق ،انسان را نازل می کند و کاری با او می کند که دیگر با حود به عنوان یک شخص واحد روبه رو نیست بلکه شخصیتی دو پاره است و تکلیفش را با خودش نمی داند .
با رویکردی که نیچه به ما می دهد می توان به این نتیجه رسید که دو راه بیشتر نداریم یا باید انسانی اخلاقی باشیم و مطابق اخلاق و قوانین ش زندگی کنیم و یا انسان نیچه ای و یکی یکی بت هایی که ازپیش ساخته اند را بشکنیم و فرش کنیم بر راهی پرخطر که گریزی از آن نیست و دل به دریا بزنیم و ببینیم امواج غرایز و آگاهی مان ما را به کدام ساحل خواهد برد .
منابع :
نیچه /مارتین هایدگر /ترجمه ی ایرج قانونی جلد دو
سیر و تطور مفهوم خدا از دکارت تا نیچه/دکتر صالح حسن زاده
دجال /نیچه/ترجمه ی دکتر سعید فیروزآبادی
واپسین شطحیات /نیچه/تالیف و ترجمه دکتر حامد فولادوند
نیچه و فلسفه /ژیل دلوز/ترجمه عادل مشایخی
انسانی زیاده انسانی/نیچه/ترجمه ابوتراب سهراب محمدو محقق نیشابوری
سپیده دمان /نیچه/ترجمه علی عبدالاهی
درآمدی به فهم فلسفه ورزی او /کارل یاسپرس/ترجمه سیاوش جمادی
- شهرام گراوندی
- کد خبر 12840
- 4122 بازدید
- بدون نظر
- پرینت