بابعضی نام ها به گونه ای آمیخته وآمخته ی مهر ومعرفت شان هستم که چون می روند که بروند و درِِ روزنه ی هرامیدی برای دیدن شان بسته می شود.
در مرتبه ی اول دلم برای خودم می سوزد.
بعد نمیدانم و نمی توانم حرفی بزنم یابنویسم. آنان که دل به دریغ گفتنش خوش می کردم تنهایم گذاشته، مهارت نوشتن را از دست می دهم.
خودت صاحب عزا هستی… اما فقط بگویم
یارعلی، اصلن دلم نمی آید عبارت (زنده یاد) را به کارببرم.
حیف بودی عزیزم و داغ تونیز داغی ست که سردی خاک و تقویم از حرارت آن کم نمی کند…
وقتی که غیر ازمرگ
از ذهن و نگاه خطور نمی کند
در این میان اما
مرگی یگانه و
یگانه ی مرگی را
به مژه هایم بدوزم و تا
به بوی بابونه ها گل های سرخ
نزدیک کنم یادی و یاری
که دوست می داشت بهار شهرش و.
- شهرام گراوندی
- کد خبر 13013
- 3972 بازدید
- بدون نظر
- پرینت