مگر می شود عاشق سینما و به ویژه سینمای وسترن بود و سام پکین پا را به خاطر دست کم چند فیلم بی نهایت بی نظیر و درخشانش دوست نداشت و ستایش نکرد؟!
در ظاهر چنین به نظر می آید که پکین پا ( که من خوش می دارم پکین پاه بنویسمش ) موجودی خشن و آنارشیست و ضد قانون است. فیلم های وسترنش از جنس و جنم ویژه ای است که با آثار جان فورد، آنتونی مان، دلمر دیوز، ویلیام ولمن، جان استرجس، باد باتیچر و هوارد هاکس فرق دارد. آثار پکین پاه، به مثابه مرثیه است. مرثیه ای تلخ بر پایان یک دوره که جذابیت های منحصر بفرد خودش را داشت و در آوردگاه ظهور و پیدایش ماشین و موتور، کمرنگ و بی اثر شد و به پایان راه رسید. مرثیه ای بر تنهایی مردانی باشکوه و به طور عام اهل رفاقت تا زمان مرگ. او در ”همراهان مرگبار“ (۱۹۶۱)، ”در سرزمین مرتفع بتاز“ (۱۹۶۲) و دو شاهکار درجه یکَ ش ”این گروه خشن“ (۱۹۶۹) و ”سرود کیبل هوگ“ (۱۹۷۰) برای انسان های تغییرنیافته در دنیایی تغییریافته دل می سوزاند و مرثیه می سراید. پایان دردناک ”این گروه خشن“ سرود خاتمهی دوران وسترن های تراز اول و مرگ مردانی است که دیگر در دنیای مدرن کمترین جایی ندارند و بهتر است به خاموشی و فراموشی بپیوندند. پایان تلخ ”سرود کیبل هوگ“ نیز از همین جنس است که چگونه انسان جداافتاده پکین پاه در برابر هجوم ناگزیر ماشینیسم محکوم به فناست.
نبرد بیهوده و بی فرجام پایک (ویلیام هولدن) و دارودسته اش در این گروه خشن که از یک جا به بعد پای اصول و عقاید و قول و قرار خود می ایستند و آگاهانه به پیشواز مرگ می روند، یک مدل خودکشی آگاهانه نیز هست. او در اغلب فیلم هایش همچون ”سرگرد دندی“ (۱۹۶۵)، ”سگهای پوشالی“ (۱۹۷۱)، ”این فرار مرگبار ”(۱۹۷۲) ، “پت گارت و بیلی دکید“ (۱۹۷۳) – که در متن دیگری این فیلم را توصیفی در باب پاسداشت رفاقت نامیدم – ، و یا ”سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور“، و ”قاتل نخبه“ (۱۹۷۵) و ”صلیب آهنین“ (۱۹۷۷) خشونت به عنوان یک عنصر حیاتی و یک قاعده ی هنرمندانه به کار می رود. یک رفتار ناگزیر در دنیایی که ناگهان و با شتاب به سمت انحطاط کشیده شده. پکین پاه خشونت را همچون شیوه ای شاعرانه به نمایش می گذارد که نشانه های بارزش را در ”این گروه خشن“ و ”سرود کیبل هوگ“ می توان دید. دگرگونی هولناک یک فیزیک دان و تبدیل او از یک آدم آرام و سربه زیر به آنارشیستی ترسناک و بی رحم در (سگ های پوشالی) و خشونت بی امان و خالی از مهر و بی ترحم ”سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور“، بیانگر نگاه بدبینانه و نیهیلیستی کارگردان کله شق و ناسازگاری است که مانند قهرمان ها و ضدقهرمان های تنها و تک افتاده اش تحمل این دنیای بی اخلاق و رو به زوال را نداشت و غریبانه و در منتهای خاموشی و فراموشی در گوشه ی عزلت از دنیا رفت.
مروری کوتاه بر چهار فیلم او خواهیم داشت:
این گروه خشن (۱۹۶۹)
یک فیلم کالت و واجد تمامی عناصر و کاربستهای ژانر وسترن؛ و به شدت بحث برانگیز دهه شصتی؛ که به خاطر خشونت عریانش در معرض تندترین انتقادها و بحث ها قرار گرفت و هنوز هم این بحثها پیرامونش ادامه دارد. شاهکاری بیهمانند؛ و داستان یک گروه پا به سن گذاشته و رفیق باز! در سالهای اول قرن بیستم که با پیش آگاهی از مرگ محتوم، شاید مذبوحانه در پی بازتکرار موفقیت های پیشین خود هستند. پایک بیشاب (هولدن) و همراهان از جان گذشته اش می خواهند آخرین کارشان را انجام دهند! فیلم با حضور کودکانی که دارند بی رحمانه و با اشتیاقی سادیستی مرگ عقربی را در چنگال هزاران مورچه به تماشا نشسته اند آغاز میشود.
همین جا پی میبریم که فیلم پیامی برای آینده دارد! آینده ای مملو از خشونت و بیرحمی که کودکان آن روز فیلم در فردای در راه، به جهان نو و به بشریت ارزانی خواهند داشت! یک پیشگویی رعب آور و دقیق!
گروه پایک، در لباس مبدل سربازان آمریکایی به تگزاس می روند و به بانک راه آهن دستبرد می زنند. دیک تورنتن (رایان) مامور می شود تا آنها را که زمانی باهم همکار بودند، تعقیب کند. در سال ۱۹۱۴، همزمان با انقلاب مکزیک، گروه پایک بیشاپ به این کشور می روند و فریب یک دیکتاتور ضدانقلابی و شارلاتان را می خورند. این اتفاق بعد از دزدیدن اسلحه از یک قطار و دادن آنها به ماپاچه (فرناندز) صورت می گیرد. در نهایت، آنها در جدال خونین با ماپاچه و افراد بی شمارش از بین می روند. این پایان بندی، جزو مشهورترین سکانس های تاریخ سینماست و استفاده شاعرانه و هنرمندانه پکین پا از کات های سریع، برش های فراوان، حرکت آهسته و…تاثیر فیلم را تا بدانجا برده که از آن می توان به مبدا تاریخ رویکردهای مدرن در صحنه های اکشن تعبیر کرد. داستانی دربارهی زوال غرب وحشی در اوایل قرن بیستم و پیشتاز تکنیک های مدرن تدوین، فیلمبرداری چنددوربینه و حرکات آهسته و میزان خشونتی بی سابقه که پیش از آن هرگز بر پرده سینما دیده نشده بود؛ هنوز محل چالش در حوزهی نقد سینماست و محققان بسیاری به ارتباط بین ”این گروه خشن“ و خشونت شدید جنگ ویتنام نیز اشاره کرده اند.
پَت گرت و بیلی د کید (۱۹۷۳)
پت گرت و بیلی د کید مرثیه ی دیگری است از پکین پاه در باب رفاقت پاسداشت ارزش های رو به زوال. همزمان یک دوئل بی همتا و رنج آور میان دو دوست قدیمی. دوئلی بین بیلی و کسی که یک وقتی معاون کلانتر بود و برای گرفتن جایزه با او مواجه میشود. حدس شکل و پایان این دوئل تقریبن از عهده ی کسی بر نمی آید! خاصه، که در همان سکانس نخست با مرگ حماسه گون پت گرت (جیمز کابرن) همزمان با قتل عام فجیع مرغ ها مواجه می شویم! در حالی که فیلم ماجرای مرگ بیلی د کید است به دست پت گرت، رفیق قدیمی او.
پَت گرت (کابرن) که حالا کلانتر شده، خیال دارد بیلی (کریستفرسن) که رفیق قدیمی و کماکان یاغی اش است را تحویل قانون دهد؛ مضمونی که وسترنهای دیگر پکین پاه را نیز به یاد می آورد. ولی لحن و فضای فیلم خیلی متفاوت است. لحن مرثیه وار فیلم بسیار غلیظ تر از این گروه خشن است و حس غمگنانه اش به خاطر موسیقی باب دیلن-که خود هم در فیلم نقش کوتاهی دارد- تقویت هم شده. فیلم حتا بین وسترن های تجدیدنظرطلبانه ای که در آن زمان ساخته می شد، یک استثناست. بازیگران همه فوق العادهاند، ولی فیلم به جیمز کابرن تعلق دارد؛ پَت گرت که سومین همکاری او با پکین پاه بود، بهترین نقشآفرینی شاید در کل زندگی حرفه ای اش را ایفا میکند.
ماجرای منازعه ی پکین پاه و هالیوود تازگی نداشت. اینجا هم پکین پا میخواست پَت گرت و بیلی د کید برداشتی نیمهاسطوره ای از آن دو یاغی معروف باشد، ولی نتیجه، یکی از تلخ ترین تجربه های سینمایی اش از کار درآمد. مشکل قدیمی اعتیاد به الکل پکینپاه بار دیگر او را با کمپانی تهیه کننده فیلم اینبار متروگلدوین مایر در انداخت. فیلم را از او گرفتند و بهشدت کوتاهش کردند. فیلم در گیشه نفروخت و پکین پاه تلاش کرد نامش را از عنوانبندی حذف کند. جیمز کابرن، بازیگر نقش اصلی، اعلام کرد: “تدوین ذهنم را آشفته کرد. واقعن وحشتناک بود و بیمارم کرد. نتیجه آن همه زحمت و مشقت بر باد رفت.“
شهرت فیلم وقتی دوباره سر زبان ها افتاد که در ۱۹۸۸ (پس از درگذشت پکین پاه) تدوین جدیدی از آن به نمایش درآمد. فیلم در زمان خود درک نشد، ولی اکنون بعد از این گروه خشن، به عنوان اثری بازشناخته شده که بیشترین تأثیر را بر سینماگران نیم قرن اخیر گذاشته است، معرفی می شود.
سگ های پوشالی(۱۹۷۱)
مهمترین شاخص سینمای سام پکین پاه ستایش او از خشونت ونگاه شاعرانه وتغزلی او به این موضوع است. نوع نگاه او به زن به عنوان جنسی درجه دوم که گاه به زنان با نگاهی تحقیر آمیز وبدبینانه می نگرد، او را همواره در معرض تندترین داوریها قرار داده است. تقربین تمام زنان فیلمهای او موجوداتی پست وحقیرند و از این رو از او بعنوان فیلمسازی ضد زن یاد می کنند. پکین پاه در میان زنان تقریبن کمترین طرفدار را دارد! اگر چه خود پکین پاه این داوری و برچسب را رد می کند و در جواب این مدل واگویه های منتقدان می گوید:“من چهره ی واقعی زنان را در آثارم را به تصویر می کشم واگر می بینید که در فیلم های من زنان این گونه اند این تقصیر من نیست بلکه آنان خود این گونه رفتار می کنند“.
سام پکین پاه فیلم سگ های پوشالی را در سال ۱۹۷۱ ودر حالی که به خاطر ساخت همین فیلم از طرف کمپانی سازنده مجبور به ترک اعتیاد خود به الکل شده بود! ساخت. این فیلم روایتگر مدت زمان کوتاهی از سکونت زوجی جوان در روستایی واقع در غرب انگلیس است. مرد یک ریاضیدان و مهاجر امریکایی است و زن یک دختر انگلیسی که متولد این روستای آخرالزمانی با مردانی خشن است. این فیلم در واقع به روابط بین این زن وشوهر و ارتباط شان با مردم روستا می پردازد. دیوید( داستین هافمن) می خواهد جدیدترین کتابش را بنویسد و مدام تمام افکارش در حیطه ی ریاضی و حل فرمولهای آن می گذرد و توجهی به امی(سوزان جورج) همسرش ندارد و همین مساله، همسرش را از این شیوه زندگی کردن ورفتارهای دیوید به شدت عصبی کرده است. روابط سردشان منجر به این مساله می شود که امی برای دست یافتن و تحریک مجدد دیوید، شروع به جلب توجه کارگرانی می کند که اطراف خانه ی محل سکونت شان مشغول کار هستند. در واقع هم امی و هم مردانی که آهسته آهسته جذب امی می شوند؛ دیوید را شخصی منفعل و بی عرضه و بی دست و پا و هالو تصور می کنند تا جایی که دو مرد به نام های چارلی واسکات به امی تجاوز می کنند. این کش و قوس ها و چالشها با شدت بیشتری ادامه پیدا می کند تا حدی که منجر به منازعه ای خونین و ترسناک می شود.
پکین پاه در سگ های پوشالی با شخصیت پردازی دقیقی که از انبوه کاراکترهای فیلم به نمایش می گذارد، این فیلم را تبدیل به شاهکاری تکرار ناشدنی می کند.
سالها بعد (۲۰۱۱) نسخه ی دومی نیز از این فیلم ساخته شد که هرگز به پای نسخه ی اصلی و ساخته شده توسط پکین پاه نمی رسد.
در همین فیلم است که نقش آفرینی (سوزان جورج) در نقش همسر دیوید ( داستین هافمن) با بازیگردانی هنرمندانه ی پکین پاه ، ”امی“ را تبدیل به یکی از منفورترین شخصیت های زن تاریخ سینما کرده است. این نقش آفرینی در کنار صحنهی تجاوز در فیلم (سرآلفردو گارسیا را برایم بیاور) که شخصیت زن فیلم مقابل کسی که می خواهد به او تجاوز کند تمایل نشان می دهد؛ موجب بدبینی و نگاه منفی و تسری نظریه ی ضد زن بودن پکین پاه شده است.
استفاده ی مکرر و عادی شده از حرکات اسلو موشن در صحنه های درگیری فیلم های پکین پاه عنصر ثابت و تکراری دیگری از فیلم های اوست که تبدیل به نشانه ها و موتیف ثابت کارهای او شده است. نکته ای که در فیلم های کمتر کارگردانی تا به این حد استفاده شده و آگاهانه به نمایش گذاشته می شود. در واقع می توان گفت پکین پا به طور مداوم و درست و دقیق در فیلم هایش از این تکنیک چنان بهره گرفته که این مساله به یک امضا شخصی در آثارش بدل شده است. به طوری که هر کجا اسلو موشنی از صحنه های قتل و یا درگیری دیدیم ؛ فیلم یا از ان پکین پاه است و یا ما را به یاد او می اندازد. استفاده از این تکنیک در ( این گروه خشن) به اوج خود می رسد و در ( پت گارت و بیلی د کید ) نیز هنرمندانه استفاده شده.
در سگ های پوشالی استفاده از اسلوموشن های به جا و دقیق ، و تدوین هنرمندانه به ویژه در سکانس جشن سالانه ی روستا و سکانس بلند هجوم تام و دارودسته اش به خانه دیوید، تمامی عناصر سینمای پکین پاه به کار گرفته می شوند؛ کشتار و خون ریزی و صحنه های آهسته و کشدار و رنج آور! این فیلم را تبدیل به شاهکاری کرده است که یک کلاس کامل آموزشی برای علاقمندان فیلمسازی در تمام دوران هاست.
دگردیسی حیرت آور دیوید در سگ های پوشالی از شخصیتی که موقع شکار، از کشتن یک پرنده بسیار ناراحت و اندوهگین می شود؛ ولی در سکانس مبارزه با مهاجمین به خانه اش، تک به تک آنها را به فجیع ترین شکل ممکن از پای در می آورد؛ جزو بدیع ترین دگردیسی هاست که در سینما شکل و تجسد یافته است. سگ های پوشالی در ذات خود، از اهمیت ”خانه“ و مقدس بودن مفهوم خانه نیز حکایت می کند. تمامی جدال دیوید با مهاجمین خیره سر، به منزله ی نگاهبانی از خانه است. خانه ای که در پایان فیلم، آن را به همراه زنی ناشایسته و بی ارزش رها می کند و به لایتناهی جاده تن می سپارد!
حماسه کیبل هاگ (۱۹۷۰)
”ترانه“ یا حماسه کیبل هاگ در مقایسه با آثار شهره شده به خشونت وافر پکین پاه، فیلمی لطیف و ملایم ارزیابی می شود! فیلمی که چندان شهرتی نیافت و استقبال عمومی نیز از آن خوب نبود.
جیسن رُباردز با منش و روحیه ای طلبکارانه که از هیچ چیز و هیچ کس راضی نیست؛ ما را وارد دنیایی می کند که دیگر ارزش توجه کردن ندارد! او پرنده ای است که دارد می میرد و آخرین نجواهای اعتراضی اش را سر می دهد. او همچون پیامبری تنها در بیابانی بی آبوعلف به حال خود رها شده، و دارد نومیدانه تقلا می کند که به زندگی ادامه دهد. دیگر خبری از حالوهوای آشنای پکین پاه، آن خشونتهای همیشگی و اسلوموشنهای منحصربهفرد نیست. اما درونمایه ی فیلم تم آشنای پکین پاه را با خود دارد بعلاوه ی یک شوخطبعی تراژیک و یک طنز یگانه.
جیسون روباردز، در این فیلم نیز، مانند بسیاری از شخصیتهای آثار پکین پاه مردی متعلق به گذشته است که درد بزرگی در درونش دارد. درد زوال! او نیز جزو طایفه ی مردانی است که دورانشان به سرآمده و جایی برای خود در دوران جدید نمیبینند؛ کیبل هوگ آدم سادهای است که سعی دارد یک زندگی آرام، باشرافت و به دور از قانون شکنی را بگذراند. در ابتدای فیلم مورد هجوم دو مرد فرصتطلب به نامهای بوون و تاگارت با بازی استراترن مارتین و ال کیو جونیور همان همراه همیشگی پکین پاه، قرار میگیرد؛ آنها کیبل هوگ را تنها و بدون آب و غذا در بیابان رها میکنند و پا به فرار میگذارند. کیبل هوگ تشنه و سرگردان در بیابان به دنبال راه نجاتی به راه میافتد و به نظر میرسد که کارش تمام شده اما فقط یک چیز میتواند او را نجات دهد، یک معجزه! و اینجاست که چشمه آبی جلوی چشمان کیبل هوگ فوران میکند و جان تازهای به او میدهد؛ سپس درمییابد که در نزدیکی چشمه، دلیجانهایی عبور میکنند که مسافران را جابهجا میکنند. از همینرو کیبل هوگ تصمیم میگیرد که آنجا را به محلی برای کسب درآمد تبدیل کند، در کنار چشمه خانهای محقر میسازد و با آدمهای زیادی آشنا میشود، یکی از این آدمها، کشیشی است به نام جاشوا با بازی دیوید وارنر که دوستی بین آنها شکل میگیرد؛ کشیش ، هوگ را به شهر میفرستد تا چشمهای را که پیدا کرده به نام خودش ثبت کند و آنجاست که هوگ با یک زن خیابانی به نام هالیدی با بازی استلا استیونز آشنا میشود و البته عاشقاش میشود و در واقع همین دوستی و رابطه بین هوگ و هالیدی است که فیلم را به یک اثر عاشقانه تبدیل میکند. موفقیت کیبل هوگ در مسیر کامل تر شدن است! رابطه یک مرد و زن، شاید در هیچ اثری از پکین پاه به خوبی و زیبایی حماسه کیبل هوگ صورت نگرفته است؛ در اینجا این رابطه مثبت است و زن نقش کلیدی در فیلم دارد و به مانند دیگر آثار پکین پا فرعی، کلیشهای و تحقیرشده نیست. هالیدی در این فیلم، کورسوی امیدی است برای مردی خسته و تنها. وقتی هالیدی برای اولینبار به خانه هوگ میآید، کیبل جان تازهای میگیرد و هالیدی نهتنها به هوگ و خانهاش بلکه به آن بیابان اطرافش نیز گرما میبخشد. اما مردان فیلم ها و دنیای پکین پاه قرار نیست روی سعادت را ببینند و خوشبختی را بچشند. کیبل هوگ هنوز طعم پیروزی را نچشیده، که با پیدا شدن سروکله اختراعی جدید- اولین اتومبیل در آن ناحیه- ورشکست می شود. این مضمون شاید برای نشان دادن استعاره ی مرگ وسترن و غرب وحشی زیادی رو و آشکار جلوه کند، ولی آنچه بیشتر به کار لطمه زده، زوم های تند و ناشیانه (تکنیکی که در آن سال ها بهشدت مرسوم شد و به بسیاری از فیلم های خوب و معتبر لطمه زد)، بهخصوص به طرف استلا استیونس است. با آنکه رابطه هاگ با دوستدخترش (استیونس) یکی از شیرینترین روابط زن و مردی در فیلم های پکین پا است، ولی آن ترانه زیادی سانتی مانتال وسط فیلم، کمکی به موضوع نکرد و سربهسر گذاشتن جاشوآ (وارنر) با زن ها، که مثلن برای خنده گرفتن از مخاطب کارسازی شده، قدری لوس و معذبکننده از آب در آمده. پکین پاه سینماگر درخشانی بود، ولی پیداست زیاد بانمک نبوده است. این فیلم شاید توانست برخی نقطه ضعف های جهان بینی اش را به رخ بکشد! پایان فیلم نیز به مانند فیلم قبلی پکین پاه، “این گروه خشن” یا فیلمهایی که به نوعی پایان یک عصر را نوید میدهند، جالب است و البته در این یکی به شکلی متفاوت اتفاق می افتد! هوگ توسط یک اتومبیل که هالیدی در بازگشت از سفر با خودش میآورد، زیر گرفته میشود و میمیرد! مرگ هوگ بسیار ناگهانی و تقریبن شعاری! اتفاق میافتد. او اولینبار است که اتومبیل میبیند و اتومبیل در اینجا که نشانه ای از تمدن است و هوگ که نماینده ی قدیم و مردی از دوران قدیم است، با آمدن تمدن ” اتومبیل“ دیگر جایی در دوران جدید ندارد، تسلیم فنا و مرگ میشود. حماسه کیبل هوگ، آشکارترین فیلم مرثیه گون پکین پاه در رثای دوران شیرین! گذشته است.
منبع: از ورایتی نیز استفاده شد
- شهرام گراوندی
- کد خبر 13028
- 2493 بازدید
- بدون نظر
- پرینت