شما اینجا هستید
اجتماعی » کودک و طبیعت

 
به تعداد انگشت های یک یا دو دست هم سن و سالی ندارند؛ با این حال صبح خیلی زود با اصرار پدر و مادر از خواب بیدار می شوند. یونیفرم مدرسه را بر تن و کیفشان را پر از دفتر و دستک می کنند و راهی مدرسه می شوند. منضبط بر روی نیمکت ها می نشینند تا معلم محتوای یکسانی را برایشان آموزش دهد؛اگرهم سوالی داشته باشند انگشت اشاره شان را بالا می برند،مبادا نامشان در لیست بدها قرار بگیرد! برای زنگ آخر،لحظه شماری می کنند. به خانه بر می گردند و تحت کنترل شدید پدر و مادر،مشق هایشان را برای فردایی شبیه به دیروزش آماده می کنند.
رشد شهرنشینی و در ادامه آن از دست رفتن فضای کافی برای بازی و جنب و جوش کودک در آپارتمان های امروزه ،از او موجودی محبوس در خانه و مدرسه ساخته است .کودکانی که مهمترین و خلاقترین سال های زندگیشان را پشت نیمکت ها در فضای محدود کلاس و مدرسه و خانه تحت نظارت شدید آموزگارو والدین بدون امکان جنب و جوش کافی می گذرانند؛ چطور قادر خواهند بود کودکان خلاق آینده باشند؟ آیا این بزرگسالان خشمگین ، درمانده وسرخورده همان کودکان دیروزمحبوس در خانه ومدرسه نیستند؟
حقیقت این است که دست آوردها و پژوهش های جدید در حوزه آموزش،دریچه نوینی به روی نگاه جویندگانش بازکرده است.
شواهد و قرائن از این قرار است که ما نیازمند بازتعریفی اساسی در شکل کلاسیک شیوه ی آموزش و پرورش هستیم؛چرا که امروزه نگاه به مسائلی مانند آموزش،پرورش ،هوش ، رشد و خلاقیت تغییراتی شگرف داشته است.
پژوهش‌های جدید،سال های اولیه زندگی را از مهمترین سال های رشد کودک می دانند. در واقع مغز کودک در سال های اولیه درتعامل با دیگری و برقراری ارتباط با محیط اجتماعی خود رشد می کند.مطالعات نشان می دهد تجربه بر روی ساختار و کارکرد مغز اثرگذار است.بر عکس آنچه اغلب تصور می کنند که خلاقیت و تخیل ، فرآیندی آنی ای است که تصادفن حادث می شود؛خلاقیت و تخیل حاصل کسب مهارت و تجربه است و “یکهویی ” ظاهر نمی شود. سال های اولیه رشد کودک می تواند سراسر کسب تجربه و مهارت باشد؛به شرط آنکه بزرگترها برای پذیرش ایده های جدید در مورد نحوه ی آموزش و پرورش کودک،ذهنیتی باز داشته باشند.کودکان از راه کسب تجربه درتعامل با دیگران  وهمچنین بازی با مواد خام در محیطی که امکان تحرک کافی و ماجراجویی و کشف را از آنها نگیرد به بهترین شکل یاد می گیرند،بنابراین بازی در فضایی طبیعی محور اساسی رشد کامل کودک است.اما کودک آپارتمانی امروز،اغلب از این شکل بازی محروم است.فضای کودک امروز توسط اشیا بی جان ، اسباب بازی هایی که عملکردهای از پیش تعیین شده دارند وانیمیشن هایی با تصاویری غیرواقعی احاطه شده است .
اسباب بازی هایی که فرامین کودک را اجرا می کنند و به او این تصور غلط را می دهند که در بزرگسالی نیز با هر فرمان او فرامینش اجرا می شود.غافل از آنکه دنیای واقعی مجری فرامین  او نخواهد بود.او در بزرگسالی مسیر سختی را برای درک این موضوع طی خواهد کرد.انیمیشن ها نیز در ساخت ذهنیتی غیرواقعی در کودک گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند.آنچه آنها برای کودک ترسیم می کنند فرای واقعیت است؛تا جایی که کودکان در تشخیص واقعیت از فراواقعیت دچار مشکل می شوند.بنابراین چه جای تعجب است وقتی کودک شما ،مرد عنکبوتی ای می شود که خود را از ارتفاع به پایین پرتاب می کند و بعد از پریدن متعجب می شود که چرا دست هایش ریسمان نمی بافند؟!
در واقع در ارتباط با طبیعت،کودک این امکان را دارد تا با استفاده از تمام حواس خود توانایی خود را در گسترش ادراک و مهارتهای گفتاری،تصویری افزایش دهد. تحقیقات بسیاری نشان می دهد که محیط ، خصوصن محیط طبیعی نقش بارزی در رشد خلاقیت و همچنین کاهش تنش و نگرانی،مهارت حل خلاقانه مشکلات ،رشد قدرت تخیل وحس شهودی و برانگیختن حس کنجکاوی می گذارد. در محیط طبیعی کودکان از طریق بازی،تمرین زندگی می کنند.طبیعت معلمشان می شود،معلمی زنده و دگرگون شونده که درس زندگی را با تمام پستی و بلندی هایش آموزش می دهد و کودک را برای چالش های آینده زندگی مجهز می سازد.
هستند کسانی مانند وهاب زاده(۱۳۹۴) که معتقداند به ‌صورت کلی کودک آموزش‌پذیر نیست.کودک موجودی خودیادگیرنده است؛وما دراشتباهیم که کودکان را در سنین کم آموزش مستقیم می دهیم.او دلایل ناکامی و شکست در بخش آموزش و پرورش را آموزش اجباری به کودک می داند .از نظر ایشان درفضای طبیعی،کودک بازی خودانگیختگی می کند و از همه استعدادهای حسی ، حرکتی ، شناختی اش بهره می گیرد. در این گفتمان کودکان با عمل خود می آموزند و نه از طریق آموزش مستقیم مربیان. همینطور دکتر گرالد هیوتر (۱۹۵۱)، پروفسور زیست‌شناسی اعصاب معتقد است محیط بی‌ساختار پیرامون کودک که آن را باید به شکلی بازی‌گونه و آفرینشگر کشف کند و دست به ماجراجویی در آن بزند منجر به رشد خلاقیت در ذهن کودک می شود. علاقه به کشف چیزهای نو جزئی از بازی است. به گفته ی او خردسالان نشان داده‌اند تا پنجاه‌بار در روز، دچار کنجکاوی می‌شوند! ولی تنها در جایی که جنب‌وجوش کافی داشته باشند و به ‌راستی چیزی را بتوانند تجربه کنند.
فرآیندی که کارشناسان به آن هم آفرینشگری می گویند.کودک با هر آزمایشی، ماهرتر می‌شود،با داشته‌ها و توانایی‌های‌شان بهتر آشنا می‌شود واعتماد به‌نفس بیشتری به‌دست می‌آورد. کودکان هنگامی که بدون کنترل بزرگ‌سالان و در گروه‌هایی که از سنین گوناگون تشکیل شده اند بازی می کنند از همدیگر بسیار می‌آموزند. در چنین گروه‌هایی به دلیل تفاوت سنی میان بچه‌های بزرگ‌تر و کوچک‌تر،  رقابت کم‌تر است. این گروه‌ها تجربه‌های اجتماعی پرباری دارند، چرا که هر کودک زمانی خود را در جایگاه خردسال‌تر و زمانی بزرگ‌سال‌تر می‌یابند،بنابراین قادر خواهند بود احساس همدردی و مسئولیت پذیری را در خود ارتقا دهند. نباید به علت وجود خطر در محیط،آنها را از بازی منع کرد . به  گفته ی هیوتر کودکان به اندازه معینی به خطرپذیری نیاز دارند تا در محیطی با خطرهای بالقوه قادر باشند از خود محافظت کنند و برای مواجه با موانع فردای زندگی آمادگی پیدا کنند.در واقع محروم کردن کودک از بازی در محیط باز و طبیعی به سلامتی او آسیب می زند. پژوهش ها نشان می دهند کودکانی که بیش‌تر در بیرون از خانه بازی می کنند ، تندرست تر هستند.در واقع مقاومت بدنی بچه‌ها هنگامی که با گیاهان، جانوران و باکتری‌ها بیش‌تر در تماس هستند، تقویت می‌شود. سلول‌های دفاعی بدن خیلی زود با بسیاری از میکرب‌ها و مواد بیگانه برخورد می‌کنند و آن‌چه زیان‌آور است را از آن‌چه زیان‌آور نیست، شناسایی می‌کنند؛در نتیجه کم‌تربه بیماری‌های حساسیتی دچار می‌شوند.
خانم ریچل کارسون (۱۹۶۵) پژوهشگرحوزه محیط زیست در کتاب خود با نام احساس شگفتی می نویسد:”برای کودک، دانستن به اندازه احساس کردن اهمیت ندارد. اگر حقایق بذرهایی باشند که بعداً منجر به تولید دانش و خرد می‌شوند، عواطف و هیجانات در حکم خاک باروری هستند که این بذرها باید در آن رشد کنند. سال‌های اولیهٔ دوران کودکی زمان آماده کردن این خاک است. آنگاه که عواطف و هیجانات برانگیخته شدند و حسی از زیبایی و هیجان ناشی از چیزی جدید و ناشناخته، حسی از همدردی و دلسوزی، تأثر و یا عشق ایجاد شد، آنگاه ما خواهان شناختن چیزهایی خواهیم شد که عواطف و هیجانات ما را چنین تحت تأثیر قرار دادند”.در واقع برانگیختن عواطف و هیجانات در سنین کودکی باعث می شود تا در بزرگسالی کودک همان احساس شعف ، شور را فراخوان دهد .
مهم آنست تا ما قادر باشیم کودک را طوری بار بیاوریم که او مشتاق به دانستن با فراخوان دادن به همان حس شعفی باشد که برایش آشنا و دلپذیر است؛نه محاصره ی او با آموزش های اجباری که برای درکشان آمادگی ندارد. رشد هیجانات و عواطف و ترشح هورمون های مربوط به آن در مغز در سنین ابتدایی باعث هدایت رشد مغز برای گسترش شناخت، توجه و تمرکز، توانایی حل مسائل، قدرت تصمیم‌گیری در بزرگ‌سالی می‌شود. بنابراین ما در بزرگسالی در حال دوره ی آنچه هستیم که در سنین اولیه کودکی آن را تجربه کرده ایم والبته از انجا که تجربه هر یک از ما با دیگری متفاوت است مغز هر کودک نیز منحصر به فرد است.اینچنین است که الگوی رشد هر کودک با دیگری متفاوت است.با این وجود چطور شکل آموزش یکسان برای تمامی کودکان می تواند کارساز باشد؟
هیوتر (۲۰۱۶)معتقد است شواهد قطعی در دست است که در مغز کودک رو به رشد، ساختارهای معینی بر پایه تجربه‌های او از جهان پیرامونش، به روشی متفاوت شکل می‌گیرند. بنابراین کودکانی که با طبیعت، موجودات زنده و انسان‌های دیگر کم‌تر تماس دارند، شبکه‌بندی عصبی بخش پیش‌پیشانیِ مغز آنان پیچیدگی زیادی ندارد. بخش پیش‌پیشانی مغز باعث می‌شود برنامه‌ریزی و پیامدهای آن را بتوانیم پیش‌بینی کنیم، احساس همدلی و همدردی با دیگران داشته باشیم، احساسات گذرایی مانند سرخوردگی یا پرخاشگری را مهار کنیم و صبور باشیم.این‌ها نیازمند شبکه‌بندی‌های لازم در مغز هستند. این شبکه‌بندی‌ها تنها در محیط و فضایی پیچیده و برانگیزاننده می‌توانند پدید بیایند. برعکس، رشد در محیطی با محرک‌های اندک موجب می‌شود انسان سطحی بیاندیشد، مهاری بر برانگیختگیهای درونی نداشته باشد، به سرعت احساس سرخوردگی و شکست کند و نسبت به دیگران احساس همدردی و مسئولیت پذیری نداشته باشد.
شاید هیچ چیز به اندازه پرورش خلاقیت در کودک در شکل گیری چگونگی آینده او تاثیرگذار نباشد.در همین راستا،خانم پروفسورکیوهی کیم درتحقیقات خود رابطه ی چندانی بین هوش و خلاقیت نمی یابد.مطالعه او در مورد برندگان جوایز نوبل حاکی از آن است که همه ی این برندگان ضریب هوشی بسیار بالایی ندارند؛بلکه آنچه دارند کسب پیگیر تجربه بر روی مهارتی خاص است.نتیجه گیری او آن است که هوش و خلاقیت مرتبط نیستند.به گفته ی او نشستن رو به روی کامپیوتر،تلویزیون و گوشی تلفن همراه  و سرگرم شدن با بازیهای منفعل موجب افسردگی،اضطراب و اختلالهای روانی می شود و این به مهارتهای فکری او نیز آسیب می زند و موجب کاهش خلاقیت در او می شود . همچنین او پوشیدن یونیفورمهای یکسان در مدارس  را عامل افزایش انطباق و همرنگی و در نتیجه کاهش فردیت،قدرت تخیل و خلاقیت می داند.به گفته ی او اساس خلاقیت بر قدرت تخیل است و تخیل نیازمند عدم انطباق و همرنگی با دیگران و داشتن اصالت است.
بنابراین در کنارپرورش ضریب هوشی آنچه امروزه به آن هوش هیجانی می گوییم عامل موفقیت کودک در آینده است.هوش هیجانی به قابلیت ها، شایستگی ها و توانمندی هایی مانند: آگاهی به خود، اعتماد به نفس، مدیریت هیجان ها و ابتکار عمل، همدلی، مدیریت تضاد و تعارض، کار گروهی، تاثیرگذاری و ارتباط موفق با دیگران می شود.تحقیقات نشان داده است که EQ یا هوش هیجانی عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. هوش هیجانی پیش بینی کننده موفقیت فرد در زندگی است زیرا نشان دهنده عملکرد فرد در موقعیت های اضطراری است.هوش هیجانی به مدیریت عواطف در کودکان کمک می کند .هوش هیجانی به کودکان کمک می کند تا درموقعیت های تهدید کننده و خطرناک، واکنش مناسب تری برای نجات خود انجام دهند.حساسیت و هوش هیجانی بالاتر به کودکان کمک می کند تا نیازهای دیگران را بشناسند با همدلی به آنها کمک و با کنترل بر احساسات خود، حس مسئولیت پذیری را در خود تقویت کنند .در مجموع، هوش هیجانی به خصوص به کودکان کمک می کند تا یادگیری بهتری داشته و خوشحال تر، سالم تر و موفق تر باشند. هوش هیجانی بر میزان یادگیری و برقراری ارتباط کودکان تاثیرگذار است.(بیات،۱۳۹۶)
بنابراین برای سلامت جسم و روان کودکان ،آنها را از بازی در محیط آزاد محروم نکنیم.به آنها فرصت کشف و ماجراجویی دهیم تا خود و دیگران و جهانشان را بهتر بشناسند و درک کنند. و تلاش کنیم به جای پرورش حس رقابت ،احساس همدلی و همکاری را در آنها بارور کنیم تا شاید جهان آیندگان جای بهتری برای زندگی همگان باشد.
 

منابع:
بیات،آتوسا.بهشتی،سارا.۱۳۹۶٫تاثیرات مدرسه طبیعت بر رشد کودکان(از دیدگاه هوش دهگانه)
هیوتر،گرالد.۲۰۱۶،در گفتگو با گرالد هیوتر، مجله GEO Wissen،ترجمه توبا صابری, آرش برومند
طباطبایی،مریم و دیگران .۱۳۹۳،بررسی تاثیر طبیعت بر خلاقیت کودک
کان،پیتر. کلرت ،استفن.کودک و طبیعت، انتشارات : جهاد دانشگاهی مشهد ،ترجمه : عبدالحسین وهاب زاده و آرش حسینیان
مهدی نژاد،جمال الدین و دیگران.۱۳۹۰، ﺗﺄثیر محیطهای ﺑﺎزی ﻃﺒﻴﻌﻲ در رﺷﺪ ﻛﻴﻔﻲ آﻣﻮزش کودکان
Carson, L, Rachel.1965, The Sense of Wonder, Publisher: New York: Harper & Row

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

هفته نامه پیوند ایرانیان | ایران ، خوزستان ، اهواز