روایت “یادداشت های یک لاابالی” اندوه نامهء یارعلی پور مقدم، با پس رانده شدن شروع می شود که فریدون آواره بعد از هشت ماه دربدری از بیکس خانه های تهران از سر دلتنگی به دیدارخانۀ مادری می رود اما چنان در حیاط را به صورتش می کوبد که از درد غضروف دماغش به خود می پیچد و روی سکو می نشیند؛ روایت فلش بک می خورد به هشت ماه پیش که مادر با صوت آهنگ مرا ببوس را می نوازد تا از آن پس خواننده درتو در توهای شلوغ تهران همراه می شود تا با رودررو شدن خرده روایت هایی چند، برسد به سرانجام بی سرانجامی به تنهایی عظیم راوی فرهیخته ای که در بازی تقدیر از جایگاه حقیقی خودش به واقعیت دردناک بی کسی و آوارگی پرتاب شده است که در بازی در پیش گرفته اش ،راهی جز پنهان کردن خود نمی یابد.
چند مضمون که در نهایت به یک مسیر منتهی می شوند، تم داستان را برملا می کنند؛ مضامینی که نویسنده با مهارت در ایجاد صحنه های تاثیر گذار و توصیف های خرد و جاندار با ایجاد دیالوگ های بس حرفه ای در روش طنز منحصر بفرد یارعلی پورمقدم روایت می شوند.
راوی پس از سی و سه سال با زنی مواجه می شود که همکلاسی دبستان او بوده و اکنون بوی آوارگی می دهد و زتانگی اش رو به اضمحلال است که چند روز پس از دیدارش به نوعی راوی با او درمسیری عاشقانه قرار می گیرد اما این رابطه مجو می شود چون زیر ضربۀ آوارگی دو سویه است.
روایت بعدی، مرگ بس غریبانۀ داوود است که به سال ۵۹ بعد ازیک درگیری خیابانی مسجدسلیمان را نهاده؛ متواری شده ، سرگشتۀ تهران بیکس و بی پناه در موقعیتی پنهان شده از خود خویشتن زیر درخت شمشاد، مرده یافت می شود چون” این جهان دیگر جای ماندن نیست”. نویسنده در یک همسان سازی بازمی گردد به صدسال پیش و روح پل سزان فرانسوی را احضار کرده به روایتش پا نهد چون اکنون نعش داوود را دیده است.
نجیب زاده ای که بالاخانه اش را اجاره داده بود و با اسلحه ای قراضه و یک اسب سر به دشت می گذارد چون به “ دفع ظلم”قصد کرده بود تا “ از مرگ، زندگی؛ از بیماری، تندرستی؛ از زندان، آزادی و از خائن ، شرافت طلب کند”. نشانه ای از فریدون آواره نیز رندانه واگو می شود که” آرزو بر هیچکس حتا من غیب نیست”.
روایت بعد سخنرانی مردی سی و پنج ساله با عینک دودی در شمایل داروغه مضمون می شود که راوی را نزد خودش افشا می کند. داروغه وش با گفتاری ادیبانه در سرخوشی دانایی سخن می راند. رندی است که با تیزهوشی درون راوی را رو می کند؛ در این برخورد فریدون آواره می فهمد که داروغه افشایش کند تا خواننده پی به نشانه ای دیگرببرد و حقیقت او بیشتر رو شود.دیالوگ نقادانۀ فریدون آواره و داروغه وش از بوف کور و ریلکه تا گلی برای امیلی و خانم هاویشام نشانۀ تسلط هر دو طرف است به هوشمندی، نقد و ادبیات داستانی. روایت دیگر که ضربۀ کاری را وارد می کند رودررو شدن راوی با شاگردش که همچون او ترک دیار کرده و گلفروش شده است.فریدون آواره معلم دبیرستانی گلفروش بوده؛ ابتدا خودش را از بروز دادن حقیقت خود پنهان می کند اما سرانجام با عمقی رفاقت آمیز به گلفروش می گوید که نام شاگردش که او باشد،ارسطو بود.
یکی از بازیگوشانه ترین وموثر ترین صحنه های داستان اجرای تئاتر خیابانی فی البداهه ای است که فریدون آواره همراه با کبوترش،اشرف در میان حلقۀ جمعیتی آنها را نیز به بازی می گیرد. اشرف همراه بیکسی راوی شده است که با او به نزد مادرش باز می گردد. در پایان همراه با مادرش،بازی را ادامه می دهد همچنان با طنز و بازیگوشی دنیای تلخ را به سخره می گیرد تا به مهرورزی عاطفی میرسند و مادر جان می دهد.
” یادداشتهای یک لاابالی” نمونه اثر داستانی یارعلی پورمقدم است که با نثر و زبان طنازانۀ منحصر بفرد او با ایجازی قوی درایجاد صحنه ها و توصیف های خرد و کارساز روایت را با شگردی رندانه به سرانجام مقصود می رساند. تهران / ۱۳۸۹
- شهرام گراوندی
- کد خبر 12999
- 4020 بازدید
- بدون نظر
- پرینت