او مشغول به تحصیل در ادبیات یونان باستان و رم بود که به دلیل علاقه مندی به برتراند راسل آن را رها کرد و در رشته ی فلسفه شروع به تحصیل کرد. او در دانشگاه کمبریج انگلیس استاد دانشگاه در درس فلسفه ی ذهن و منطق بود . دو نفر از کسانی که در مقابل ایده¬آلیسم هگل واکنش نشان دادند مور و راسل بودند. مور مانند پوزیتویسم¬ها از هر شکلی از عقل گرایی و هر چیزی که مربوط به متافیزیک می¬شد دوری می کرد.البته نمی توان او را کاملن تجربه گرا نامید چون بعضی از تجربه گرایان را هم رد می کرد .وی این موضوع را که گزاره¬های امکانی یقینی نیستند را رد می کرد و همچنین اینکه علم تنها چیزی است که ما را به واقعیت رهنمون می کند را هم چندان قبول نداشت .
مور با آنچه که بیشتر به آن عقل عرفی یا سلیم می¬گویند سازگاری داشت. در فلسفه¬ی اخلاق هم به سنت سودگرایی تعلق داشت .سودگرایی به نوعی واقع گرایی اخلاقی ست که می گوید احکام اخلاقی می توانند صادق یا کاذب باشند یعنی قابل صدق و کذب هستند می گوید جهان شامل واقعیت های گوناگون است که برخی از آنها اخلاقی هستند و وقتی حرف های اخلاقی مطابق با این واقعیت ها باشند صادق اند .
فلاسفه ی تحلیلی معتقد بودند که هر گزاره یی باید در موضوعش مصداقی در خارج داشته باشد با این مساله بحث درباره ی اخلاق شکل می گیرد ؛ زیرا موضوعات اخلاقی واقعیت خارجی ندارند به همین دلیل می گوییم مور ،تجربه گرای صرف نیست.
بعضی واقعیت ها ممکن است اخلاقی باشند. مور می¬گوید ما نمی توانیم بعضی مفاهیم را تعریف کنیم مانند خوبی¬. چون خوبی یک ویژگی بسیط است و اجزایی ندارد جنس و نوع ندارد که قابل تعریف باشد .
“روش شناسی یا متدولوژی فلسفه ی مور”
دو نظریه دارد که به آن تکیه می کند :
۱٫نظریه ی عقل متعارف ۲٫تحلیل فلسفی یا منطقی
مور می گوید ما باید قضایای فلسفی و عرفی را به ساده ترین قضایایی که از حس برمی آید تجزیه و تحلیل کنیم این کار باعث میشود تا حرف های مان را راحت تر بزنیم .علت نقد مور به ایده آلیسم همین است که کار فلسفه ،تحلیل عقل متعارف است .از کارهای مهم مور،رد نظریات بارکلی است .او می گوید از نظر بارکلی تصورات یعنی چیزهای محسوس که به وسیله ی صانع طبیعت بر حواس طبع می شود .مور می گوید آنچه که بارکلی تصورات می نامد ،در واقع خود چیزها هستند .
به نظر بارکلی بودن و وجودداشتن به معنای درک شدن است .یعنی وجود چیزهای محسوس بسته به درک آنها توسط یک ذهن دارد پس حتا انسان ها هم مانند اشیا مادی برای من فقط مجموعه یی از تصورات می شود .مور می خواهد بگوید سوژه و ابژه از هم متمایز هستند عمل درک به وسیله ی سوژه به ذهن وابسته است اما عین یا ابژه مستقل از ذهن است.
دو مساله ی دیگری که مور عنوان می کند این است که :
۱٫از یقین دفاع می کند .در این جا مخالفان او شک گرایان هستند چون دانش و یقین را ناممکن می دانند .
۲٫دفاع از رئالیسم.در اینجا مخالفان او ایده آلیسم ها هستند چون معتقدند که مابه ی اصلی واقعیت ذهنی است و اعیان فیزیکی را منکر می شوند.
پوزیتیویسم ها اصرار بر انکار یا رد مباحث متافیزیک دارند و دورکردن مباحث متافیزیکی از فلسفه
اندیشه جای مباحث متافیزیکی نیست زیرا این مباحث وقتی وارد بحث های مربوط به اندیشه می شود گسترش بیشتر پیدا می کند و تبدیل به خرافات بین مردم و روشنفکران می گردد.
یکی از موضوعات فلسفه ی مور طرح این مساله است که سایه ی یک چیز با خود آن چیز تفاوت هایی دارد مفهوم عالم خارج را تنهامور مطرح کرد وسعی در آوردن استدلال برای آن داشت .دقیق ترین اصطلاح برای مثالی که می ت انیم در مورد عالم خارج بگوییم چیزهای خارج و مستقل از ذهن ماست .به این ترتیب بدن ما هم جزء همین دسته قرار می گیرد .گاهی اشیا خارج از ما ممکن است شی فی نفسه (شی در خود)باشد یا صرفن یک نمود کانت از نمودها و اعیان خارجی مورد تجربه .
کانت می گوید امور تجربی مقید به زمان و مکان هستند بنابراین چیزهای خارج از ذهن مکانی هستند .اشیا و اجسام مادی ،اعیان مستقل از ذهن ما هستند.مور می پرسد آیا سایه ها هم جزو همین امورند؟آیا سایه ها،عین خارجی و مستقل از ذهن ماست؟
بله .سایه ها هم تا آنجا که در مکان قرار می گیرند جزو همین دسته امورند . یعنی همان نمود کانتی . اما چیزی که مد نظرکانت است مفهومی گسترده تر از جسم است .
ما دو مساله داریم:
یکی برخورد درمکان است و دیگری ظاهر شدن در مکان .
تصاویری که بعد از دیدن یک سفیدی در زمینه ی سیاه و بعدبه زمینه ی سیاه نگاه کنیم و بگوییم سفیدرنگی که به ما می دهد خاکستری ست این چیز یا رنگ خاکستری را “رد تصور”می نامیم .
سوال اینجاست که آیا این رد تصویر هم در مکان ظاهر می شود؟یا فعل و انفعالات صورت گرفته در ذهن ماست؟
اولن در مکان ظاهر می شود که می توانیم آن را ببینیم اما آیا در مکان هم با آن برخورد می شود ؟خیر ما با این رد تصویر در کان برخورد نمی کنیم اینها در مکان ظاهر می شوند اما در مکان با آنها برخورد نمی شود .اگر در مکان با آنها برخورد می شد همه یک جور می دیدند .هر چیزی که در مکان ظاهر می شود تحت مقولات دوازده گانه شناخته می شود .رد تصویر چیزی نیست که بتوانیم مانند اشیا مادی آن را خارج از ذهن بدانیم .برخی از تصاویر فقط زمانی دیده می شوند که چشم های خود را می بندیم مثل نگاه کردن به نور خورشید و بعد بستن چشم ها و پدید آمدن حالتی که در حال بسته شدن چشم بخشی از نور قبلی را می بینیم .
رد تصویر هم در نوعی از مکان ظاهر می شود اما نه در مکانی که اجسام ظاهر می شوند و در عین حال برخورد ما با آنها در مکان نیست .اینها واقعیات طبیعی نیستند .چیزهای زیادی هستند که در مکان ظاهر می شوند اما در مکان با آنها بر خورد نمی شود مانند اغلب دردهای جسمانی که در مکان ظاهر می شوند اما برخورد نمی شوند و چیزهایی هم هستند که در مکان برخورد می شوند اما ظاهر نمی شوند یعنی محسوس به حواس پنجگانه نیستند مانند سایه ها.
هر چه در زمان معینی به وسیله ی حواس درک شود با آنها در مکان برخورد می شود .
به نظر کانت چیزهایی که در مکان با آنها برخورد می شود نه فقط منظور اعیانی ست که مورد تجربه ی ممکن است که مورد تجربه ی ممکن هستند اما از این امر که چیزی مورد تجربه ی ممکن است یا بوده ،به هیچ وجه نتیجه نمی شود که ظاهر شده یا می شود.”اعیان مادی هم مقید به زمان هستند هم به مکان .اما چیزهایی هستند که مقید به مکان نیستند یا اساسن ممکن است در زمان خاصی ظاهر نشوند .
تمام اعیان مادی شناخت شان ضروری ست چون با اعیان مادی دیگر ارتباط دارند و آنها هم با ما در ارتباطند پس چیزی که می گوییم خارج از ماست.
اولن به معنایی در نظر گرفته می شود که در آن بسیاری از چیزها مثل رد تصویرها،تصویرهای مضاعف و درد جسمانی جا نمی گیرد .
دوم اینکه :هرگز هیچ تناقضی در این فرض نیست که چیزهایی بوده و هستند که در مکان با آنها برخورد می شود که ممکن است به حس دریافت نشوند و در این فرض هم تناقضی نیست که محسوساتی هستند که در زمان هایی به حس دریافت نشده اند .در شناسایی آنها حتمن باید زمان خاصی داشته باشیمزیرا شناسایی مشروط به زمان و مکان است .
مور می پرسد آیا بازتابی که در آینه می بینیم چیزی است که در مکان با آن برخورد می شود؟ آیا آسمان هم همین وضعیت را دارد ؟
آن چیزی که مور می گوید مثال های بارزی که در” ذهن من” می توانیم برایش به کار بریم تصاویری هستند که در خواب و رویا می بینیم ،رد تصویرها،با چشمان بسته و درد جسمانی است. مور می گوید بین درد جسمانی من و خود من چه ارتباطی وجود دارد؟ با بدن من در مکان برخورد می شود اما با درد جسمانی و رد تصویرها در مکان برخورد نمی شود .
چه چیزهایی در “ذهن من”گفته می شود؟ چگونه است که بدن من حتا هنگام احساس درد ،در ذهن من نیست؟
ما نمی گوییم با ذهن خودم می بینم و می شنوم با با ذهن خودم سردرد را می فهمم مساله این است که آیا این به حساب حس درونی است؟یا چگونه بدن را از دردهایی که داریم متمایز کنیم؟
مور می¬گوید در فلسفه ی ما دیدن و شنیدن و… حواس پنجگانه ، رویدادهای ذهنی هستند مانند به یاد آوردن ،تصور کردن و¬… اینها رویدادهای ذهنی اند . وقتی ما می گوییم یک انسان را دیدم در واقع تجربه یی ست که در زمانی خاص اتفاق افتاده و یک سری فعالیت های روان شناسانه را به ما نشان می دهد اما وقتی بگوییم “به یادآوردم “این تجربه یی را نشان نمی دهد .تجربه به این معناست که اگر من در آن زمان هوشیار بوده باشم می توانم تجربه یی داشته باشم . یا اینکه در آن زمان رویا دیدم یا اینکه چیزی درباره ی من صدق می کرده که شباهت داشته به آنچه که در زمان هوشیار بودنم بود و با دیدن رویا در من صدق کرده و شباهت به آنچه که در هوشیاری بودم دارد و درباره ی من صدق می¬کند یا چیزی جلوی چشمم مجسم می¬شود. یعنی وقتی هوشیار نیستیم رویا نمی بینیم، چیزی هم جلوی چشم ما مجسم نمی شود. بنابراین تجربه هم نمی کنیم. ما امر خارج و مستقل از ذهن خود را تجربه می¬کنیم امر مشترک میان در این میان هوشیاری ست. هم در خواب و رویا و هم در بیداری زمانی که داریم امر خارجی را تجربه می کنیم چیزی در من صدق می کند که مشترک است و آن هوشباری ست.
رد تصویرها و دردها همه شان بر اثر تجربه پیش می آیند و در عین حال که در ذهن تجربه کننده هستند در خارج از ذهن ما هم وجود دارند اما در عین حال نمی توانیم بگوییم که در مکان با آنها برخورد می شود . مور به این نتیجه می رسد که “ما همیشه و به طور کلی نمی توانیم بگوییم خارج از ذهن بودن یعنی برخورد در مکان .”
به طور مثال حباب صابون خارج از ذهن من است خارج از اذهان دیگر هم هست و اگر کسی آن را تجربه نکند باز هم وجود دارد .پس حباب صابون،یک عین خارجی ست . اما چیزهایی هم هستند که تا تجربه نکنیم وجود ندارند مانند”مرگ” و همین طور “درد”.
مور همچنین ابداع گر نظریه ی پیش فرض است که طبق آن :صدق و کذب جمله ی دوم مبتنی بر صدق و کذب جمله ی اول است .مانند:پادشاه کنونی فرانسه،تاس است. پادشاه کنونی فرانسه ،باید وجود خارجی واقعی داشته باشد .و در جمله¬ی دوم یعنی:”تاس است”صدق و کذبش مبتنی بر صدق و کذب جمله ی اول است .
این موضوع که هرقضیه یی اگر در خارج وجود داشته باشد اگر واقعیت داشته باشد آن گاه می توانیم صدق و کذب آن را بررسی کنیم .با این موضوع هر یک از فیلسوفان تحلیلی به شیوه یی به رد متافیزیک پرداخته اند . مور به معرفت شناسی و اخلاق توجه زیادی نشان داده است .
جهان واقعیت های اخلاقی دارد که می توانیم قابل صدق و کذب بدانیم .هرگزاره ی طبیعت گرایانه درباره ی سرشت خوبی ،اینکه ما خوبی را بر حسب میا و لذت تعریف کنیگ گزاره ی غیراخلاقی می شود اما گزاره های طبیعت گرایانه طبیعی هستند یعنی می توانیم به چیزی فکر کنیم که لذت بخش است اما خوب نیست.گفته های مور درباره ی ترجیح و فایده صدق می کند .
مور می گوید یک سکه که وزن و اندازه و جنس معین دارد وقتی که از بالا به آن نگاه کنیم دایره است و وقتی از آن دور می شویم آن را بیضی می بینیم این داده ی حسی ماست در عین حال آنچه را که می بینیم یعنی بیضی بودن نمی تواند رویه ی سکه باشد و شی واحد نمی تواند در عین حال هم دایره باشد هم بیضی .چیزی که عجیب است این است که ما اینها را بر هم منطبق می بینیم .اگر داده ی حسی ما دقیقن همان جایی نیست که رویه ی سکه است،پس کجاست؟
مور می گوید دریافت هر عین فیزیکی غیر مستقیم است .در نهایت مور بین عین فیزیکی و عین خارجی تمایز می گذارد و می گوید وقتی می گوییم چیزی خارجی است باید بیرون از همه ی ذهن های دیگر هم وجود داشته باشد مثلن سنگ و …
همه به این مفهوم خارجی اند اما دردهای حیوانات چیزهایی اند که بیرون ذهن انسان هستند همچنین خارجی اند اما فیزیکی نیستند . مور معتقد نیست که داده های حسی همیشه ذهنی هستند . مور به عنوان یک رئالیست متافیزیکی به وجود مستقل اعیان باور داشت و به عنوان رئالیست خام مایل بود ثابت کند که ما اعیان فیزیکی را مستقیم می بینیم .هیچ کس این باور را ندارد که داده های حسی و عین فیزیکی کاملن یگانه و این همان هستند اما مور کوشش کرده است با این پیشنهاد که داده ی حسی فقط بخشی از رویه ی عین دریافت شده است (مثال سکه را به یاد آوریم)این دو را ،یعنی داده ی حسی و عین فیزیکی را یکی کند با این همه متوجه ایراد نظریه ی خود شد و نتیجه گرفت:
ما باید به شکلی از رئالیسم بازنمودی توجه کنیم که نزدیک به اندیشه ی کانت است یعنی آنچه به ما نموده می شود را خوب بررسی کنیم و یا به فعالیت ذهن واقعیتی که هست و ذهن می تواند آن را درک کند ،توجه کنیم . در جایی از رئالیسم خام استفاده شد که در توضیح آن باید گفت رئالیسم به دو قسمت تقسیم می شود :
۱٫رئالیسم خام یا مستقیم
۲٫رئالیسم بازنمودی
ما وقتی چیزی را می شناسیم به عنوان انرژی مستقل از ذهن ،آن را خارجی می دانیم اما یک نوع رئالیسم معرفت شناسانه هست کهاین رئالیسم معرفت شناسانه درباره ی وجود حالت های درونی ،ایده ها و باورهاو احساسات حرف نمی زند چون با اینکه اینها وجود دارند و ما از آنها شناخت مستقیم داریم اما مساله ی آن اعیان بیرونی است که ما می توانیم از وجود آنها مثل وجود حالات ذهنی باخبر باشیم .
حرف بر سر این است که رئالیست های خیلی مشهور بحث شان بر این است که آیا دانشی که از اعیان خارجی داریم مستقیم است و می تواند برای ما یقین بیاورد؟
یا اینکه دانش ما از اعیان استنتاجی ست؟ یعنی باید استدلال کنیم تا به دانشی درباره ی اعیان بیرونی برسیم. رئالیسم بازنمودی واقع گرایی است که مباحث ش را براساس علیت انجام می دهد و می گوید ما برای شناخت اعیان بیرونی واسطه هایی داریم. این مورد روی امور تجربی و اعیان بحث دارد. مور می گوید آیا من می توانم عین را به طور مستقیم بشناسم یا نه.*
منابع:
مقالات مربوط به فرگه چاپ ارغنون
خاستگاه فلسفه تحلیلی مایکل دامت
مور می گوید یک سکه که وزن و اندازه و جنس معین دارد وقتی که از بالا به آن نگاه کنیم دایره است و وقتی از آن دور می شویم آن را بیضی می بینیم این داده¬ی حسی ماست در عین حال آنچه را که می بینیم یعنی بیضی بودن نمی تواند رویه ی سکه باشد و شی واحد نمی تواند در عین حال هم دایره باشد هم بیضی.
چیزی که عجیب است این است که ما اینها را بر هم منطبق می بینیم .اگر داده ی حسی ما دقیقن همان جایی نیست که رویه ی سکه است، پس کجاست؟
- شهرام گراوندی
- کد خبر 12837
- 3732 بازدید
- بدون نظر
- پرینت