... موضوع مورد علاقه پکین پا خشونت نیست بلکه مرگ است؛ به سخن دقیق تر، نگاهی دوباره به زیبایی شناسی مرگ در عالم سینما. قبل از پکین پا، مرگ در سینما یک چیز بود اما بعد از پکین پا چیز دیگری شد. حتا آیزنشتاین نمی توانست چنین ادعای خارق العاده ای بکند. بنابراین پیروزی پکین پا امروزه کاملن نادیده گرفته شده است. مرگ در سینما مرگی پکین پایی شد. تفاوتی وجود ندارد. مرگ تنها موضوع راستین هنر است. مابقی مصنوعاتی استادانه هستند. سینما خود چیزی مرده است، یک شی ء بی جان با توهم زندگی. بیننده تنها ابزار احیا و رستاخیز آن است. بدین لحاظ، مرگ برای سینما ضروری است...
بهترین فیلم (پکین پا)که از لحاظ مضمون و تکنیک، اوج کار اوست. این گروه خشن یک وسترن ناب با قراردادهای خاص پکین پا در وسترن سازی، اثری است درخشان و قابل بحث. فیلم مرثیه ای است بر غرب از دست رفته و مردان واقعی و در عین حال پیشگویی حزن آمیز از دنیای خونباری که به کودکان به ارث می رسد. درتمامی فیلم های پکین پا، دسته وحشی ببش از بقیه بیانگر اندیشه اوست. وحشی گری در مکالمه و هیجان فیلم، موجی جدید از ارائه خشونت را پدید آورد که از آن پس به طور برجسته و حیرت آوری تکرار شد. سینمای جدید به طور تعجب آوری به شرح و ترسیم خشن تری از غرب نیاز داشت که درآن باید به چشم دیگری به یاغیان نگریسته می شد و خشونت نیز به شکل دردناک تجسم می یافت.
در ظاهر چنین به نظر می آید که پکین پا ( که من خوش می دارم پکین پاه بنویسمش ) موجودی خشن و آنارشیست و ضد قانون است. فیلم های وسترنش از جنس و جنم ویژه ای است که با آثار جان فورد، آنتونی مان، دلمر دیوز، ویلیام ولمن، جان استرجس، باد باتیچر و هوارد هاکس فرق دارد. آثار پکین پاه، به مثابه مرثیه است. مرثیه ای تلخ بر پایان یک دوره که جذابیت های منحصر بفرد خودش را داشت و در آوردگاه ظهور و پیدایش ماشین و موتور، کمرنگ و بی اثر شد و به پایان راه رسید. مرثیه ای بر تنهایی مردانی باشکوه و به طور عام اهل رفاقت تا زمان مرگ.
خیلی ها معتقدند سینمای اروپا و روسیه در دهه ۲۰، سهم بزرگ تری در شکل گیری ستون های هنر سینما دارند و سینمای امریکا به لطف مناطق سرسبز هالیوود که فورا به بهشت استودیوهای بزرگ بدل شد و به سردستگی دیوید وارک گریفیث، تنها بستری را آماده کرده بود تا سینمای اروپا آن را توسعه […]
وسواس بیمارگونه ی بعضی از مردم در مورد اسپویلرها, بتازگی کاسه صبرم را لبریز کرده است. چنین چیزی تنها در میان سینماروها (رایج) نیستخیلی از طرفداران ادبیات داستانی نیز به آن مبتلایند. در سری که به یکی از چت روم های تامس پینچون زدم,که از قضا با خواندن اخیر پیش از انتشار ”روز ستیز“ مصادف […]
تعطیلات عید برای دانشآموزان اواخر دهه شصت و اواسط دهه هفتاد با دریافت پیک نوروزی آغاز میشد. توزیع پیک، که چیزی بود مثل مجلهای علمی/درسی و قرار بود در تعطیلات نوروز هم سایه سنگین مدرسه را روی سر بچهها حفظ کند، به طور غیررسمی خبر از آغاز تعطیلات میداد. به همین خاطر معمولا توزیع پیک […]
بابعضی نام ها به گونه ای آمیخته وآمخته ی مهر ومعرفت شان هستم که چون می روند که بروند و درِِ روزنه ی هرامیدی برای دیدن شان بسته می شود. در مرتبه ی اول دلم برای خودم می سوزد. بعد نمیدانم و نمی توانم حرفی بزنم یابنویسم. آنان که دل به دریغ گفتنش خوش می […]
اکنون یارعلی، با همه ی آن خنده ها و خاطره ها به ابدیت پیوسته است. به هوشنگ گلشیری و سیروس رادمنش و که و که و که. آخرین بار چند هفته پیش بود که تلفنی درباره ی کتاب جدید شمیم بهار که با معرفی عبدالعلی عظیمی کنجکاو شدم تهیه کنم و بخوانم، حرف زدیم. یارعلی شمیم بهار را دوست می داشت و شاید همین تعلق خاطر عاطفی به شمیم بهار، باعث شده بود نظر مرا در مورد کتاب ” 14 ” که خیلی خلاصه گفته بودم کاش اصلن چاپ نمی شد و تصویر شمیم بهار همان تصویر مرد غایب و مهجور و قدرتمند دهه ی 40 و 50 باقی می ماند، خوش نداشته باشد وبا نظر من به تندی مخالفت کرده بود. مخالفتی که البته هیچ از مهر فراوانش کم نکرده نبود.
حالا اگر جایی باشد که رفته باشی، وقتی که عبدی گفت یارعلی هم رفت، گفت رفت؟ یا چی گفت که فکر کردم این را گفت؟ حالا اگر واقعا جایی باشد که رفته باشی، بعد آنجا لابد آن عقاب مسلول هم، ابوالحسن نجفی، که این طور می نامیدی ش هم باید همان جاها باشد و در گوشه ای هم رفیق ت کورش اسدی با همان لبخند انگار شرمگین ش و نگاه شیطنت بارش(چه خونی به دل مان کرد این بچه ی سفید موی آبادان با آن طور رفتن ش)، و هوشنگ گلشیری هم می آید به استقبال ت و همین طور که لیوانِ بد رنگ ترین و بد مزه ترین اما لب دوز و لب سوزترین چای ساعت ها مانده در قوری را کنار دست ت می گذارد و یکی دو حبه قند هم کنارش و می گوید پس تو هم آمدی ای لر جوشی؟ خوب خوب تازه چی داری؟
...زیاد دنبال حرف کشیدن از من نباش، خودت پیداش میکنی و از آن لحظه ”چیز“ که به ”درد“ تبدیل شده بود رمزی شد بین ما. هر وقت همدیگر را میدیدیم یارعلی خندهاش را ول میداد و به زانویش میکوبید و . ..
روایت “یادداشت های یک لاابالی” اندوه نامهء یارعلی پور مقدم، با پس رانده شدن شروع می شود که فریدون آواره بعد از هشت ماه دربدری از بیکس خانه های تهران از سر دلتنگی به دیدارخانۀ مادری می رود اما چنان در حیاط را به صورتش می کوبد که از درد غضروف دماغش به خود می […]
پیوند ایرانیان: سالها پیش در روزنامه همشهری، سامان شايان ( که هیچ اطلاعی از او ندارم) مصاحبه ی ظریف و زیبایی با یارعلی انجام داد. حدودای سال 82 به گمانم. این مصاحبه هنوز خواندنی است. خاصه ، وقتی یارعلی دیگر نیست و هر چه از او باقی مانده، فقط کلمات است و بس! کل مصاحبه را برای پاسداشت کلمه و خاطره، برای مطالعه ی شما منتشر می کنیم.
لیونل مسی یک جام را از فوتبال جهان طلبکار بود؛ قهرمانی در جام جهانی. نابغه آرژانتینی این جام را در یکی از بهترین بازیهای تاریخ فوتبال دریافت کرد تا نه فقط کلکسیون افتخارات خودش تکمیل شود بلکه فوتبال جهان هم با این قهرمانی کامل شود. برای اثبات اینکه مسی بهترین بازیکن تاریخ است خیلیها بابت […]
هوتن نجات شاعری است که همیشه بیست و چهارساله ماند. یک جورهایی آدم را یاد جیمز دین می اندازد . با این فرق که هوتن خود را کشت و جیمز دین کشته شد . در اوج . امروز با چند نفر تماس گرفتم . مثلن با هرمز علی پور . که او هم از اهواز […]
دهه ۱۹۸۰، شاهد آغاز امواج رکود ناشی از پیشرفت فناوری و برخی تصادمهای ساختاری اجتماعی، بوده است. با این وجود، همچنان گمان نمیرفت که دولتهای رفاه نتوانند موضوع را حل کند، ولی مشخصاً از سال ۱۹۹۵ و با شکلگیری و فراگیری اینترنت فراگیر و موتورهای جستجو، فضای اقتصادی و اجتماعی زیر و رو شد. بخش […]
من در این یادداشت کوتاه قصد ندارم، و نمیتوانم، به ایدهای عینی و عملی برای برونرفت زنان از وضعیت کنونیشان در نظام رفاهی کشور اشاره کنم. در عوض خواهم کوشید با صرفنظر از رویکرد تجویزی، استدلالهایی را عرضه کنم که ممکن است برای تحلیل عمیقتر بنبست رفاهی زنان مفید باشند. بیش از هر چیز، ذهن […]