شما اینجا هستید
یادداشت » ریشه های عصر جدید

 
  برای بررسی و شناخت هر عصری باید دوران قبل آن و همین طور عوامل و شرایط زمینه ساز آن را بدانیم و بررسی کنیم . این دوران را می توان به قرون وسطا ، سرآغاز دوران مدرن ، اواخر قرن  چهارده و آغازرنسانس از شمال ایتالیا تقسیم کرد .
در قرون وسطا خدا را جدای از طبیعت و آفرینش در نظر می گرفتند و طبیعت ، از جمله انسان را امری مجزا از خداوند می دانستند و قداست را فقط مختص به خدا و طبیعت و انسان را سست می دانستند . این مسأله اهمیت زیادی دارد؛ زیرا اولین قیام ها و شورش ها از این جا شروع شد تا بتوانند جایگاه انسان را احیاء کنند . در دوران مدرن ، انسان محوریت پیدا کرد در مسیحیت باوری وجود داشت مبنی بر این که انسان دارای گناه اولیه است و از منظر آن ها خدا ، عیسا را به زمین فرستاد تا قربانی شود وفدیه ی گناهان بشر گردد. ازمنظر آن ها انسان موجودی شریف و ارزشمند نبود؛ بلکه گناه کار بود. بنابراین موجود گناه کارشایسته ی بررسی و محوریت نبود . تا این که دوران مدرن آغاز شد و انسان مرکز توجه قرار گرفت و ماهیت انسان و علاقه به شناخت طبیعت از راه طبیعی نه لزومن از راه وحی ، محوریت قرار گرفت . اولین فاصله را که می بینیم محل توجه از خداوند به عنوان محض و انسان در جایگاه رانده شده به تجلی قدرت خداوند بر می گردد و به عبارت دیگر انسان ، دارای فضیلت می شود .
در این میان شخصی به نام برونو، ظهور کرد و ارکان و اساس کلیسا را سست نمود و زیر سؤال برد. وی باور داشت خداوند در همه چیز است یعنی طبیعت و انسان هم مقدس است. وی قائل به وحدت وجود بود و خدا را جزیی از جهان می دانست .
او میان روح و ماده تفاوتی قائل نبود .سر انجام با آراء کلیسا اختلاف پیدا کرد و متهم به شرک شد و سوزانده شد . فیلسوفان زیادی از جوردانو برونو تأثیر پذیرفتند از جمله اسپینوزا ، هگل و مارکس . همچنین زندگی برونو به تحریرمایکل وایت روان درمان گر در آمد، تحت عنوان پاپ و مرتد ؛ که زندگی او را در قرن شانزده میلادی زیر شکنجه ی پاپ کلمنت هشتم و مرگ دل خراش او را نشان می دهد.
از اواخر قرن چهاردهم رنسانس به تدریج از شمال ایتالیا شروع می شود و تا پایان قرن هفدهم ادامه می یابد . رنسانس به معنی باززایی و تولد دوباره است .این ها می گویند ما در دوران تاریکی محض بودیم و حال می خواهیم تمدن خود را باززایی کنیم انسان را از موجود گناهکار به موجود شریف و نه گناهکار تغییر دادند .
برونو را می توان پایه گذار اومانیسم دانست. یعنی زمانی که انسان دوباره به جایگاه خود بازگردانده شد . در نظام پاپی و کلیسایی یک اختلاف در قرن چهارده و پانزده بین اسقف رم و اسقف آوینییون فرانسه ایجاد شد. هر کدام ادعای پاپی داشتند . مارتین لوتر کاتولیک اسقف رم بود ودر کشاکش میان رم و فرانسه ، رم پیروز میدان شد . سپس لوتر کوشش کرد تا به مرکز برود و راهب کاتولیک باشد اما دریافت که تصورش از کلیسا به عنوان جایگاه زهد و پاکی متفاوت است و در این مأموریت خود نسبت به جایگاه کلیسا دچار شرک شد سپس بازگشت و دکترای الاهیات گرفت و از آن پس اختلاف بیشتری با کلیسا پیدا کرد تا در اواخر قرن شانزده بیانیه یی تهیه کرد و نود و پنج مسأله برعلیه کلیسا بیان کرد و در سر در کلیسای ویتنبرگ به دیوار آویخت . ایرادات وی مهم بود چرا که پایه های تفکر کلیسا را زیر سؤال برده بود .
کلیسا معتقد بود هر گناهی کردید من قدرت دارم شما را ببخشم. لوتر گفت انسان خودش اختیار دارد و مسوؤل نیک و بد زندگی اش است و نباید به مجوز کلیسا اتکا کند . یکی از کارهای کلیسا اقتصادی بود و بهشت را می فروخت ! کلیسا پول می گرفت و در عوض آن به افراد آمرزش نامه می داد . آموزه هایی در مورد برزخ و آیین قداست هم داشت .
لوتر ، از طرفداران آگوستین بود یکی از کارهای بزرگی که کرد این بود که انجیل را از زبان یونانی به آلمانی ترجمه کرد و وقتی مردم عادی با ترجمه ی انجیل به آموزه های آن دست یافتند و متوجه شدند که مسیح چه می گوید گفتند دیگر چه نیازی به کشیش است .
لوتر نیز مانند آگوستین اعتقاد داشت انسان بعد از هبوط اساسن فاسد شده است و دیگر امکان رستگار شدن ندارد مگر این که لطف الاهی به کمکش بیاید .
لوتر با یک راهبه ی تارک دنیا ازدواج کرد و معتقد بود جای زن در کلیسا نیست .لوتر کشیش اصلاح طلبی بود و رهبرنهضت اصلاح پروتستان بود. وی تنها عیسا مسیح را واسطه ی میان خدا و انسان می دانست و می گفت عیسا توأمان هم خداست و هم انسان و تنها ایمان را برای نجات انسان ضروری و کافی می دانست .ازسخنان اثر گذار او می توان این را گفت :« هیچ فردی از دیگران به خدا نزدیک تر نیست و هیچ کس به هیچ وجه حق این را ندارد که خود را نماینده ی خدا بر روی زمین بداند.» این بیان لوتر اساس کشیش و کشیش گری و تعلیمات آن ها و احساس گناهی که به افراد می دادند فرو ریخت و به راستی که سخنی در خور تأمل است . در زمانه یی که مخالفت با آباء کلیسا جرم بود و مجازات در پی داشت فردی آمد ودست به اصلاحات زد .شاید اگر افرادی چون برونو و لوتر و دیگر روشنفکرانی که در راه احیاء اذهان عمومی برخاستند نبودند وهزینه پرداخت نمی کردند امروز  ما همچنان در تاریکی و بی خبری می ماندیم و بهشت می خریدیم و کشیشان را روزبه روز تنبل تر و بیکاره تر و فربه تر می کردیم!
از قرون وسطا به بعد به تدریج عقل ، خوداتکا شد و اصالت پیدا کرد تا پیش از آن عقل ، متکی بر ایمان بود .
دلیل دیگری هم داشت و آن دلیل اقتصادی بود .در توضیح این سخن باید گفت هر قدرتی بر اساس پول می گردد اگر پول نباشد باید به اجبار یا زور حرف بزنی و حرفت را بقبولانی ، کم کم زور هم از میان می رود و ضعف مستولی می شود و مجبور می شوی منطقی سخن بگویی مثلن بگویی من پول ندارم و به همین دلیل نمی توانم خواسته ات را برآورده کنم . قبل از دوران بورژوازی ، فئودالیسم بود و آن دوره یی بود که زمین اصالت داشت . کلیسا بزرگ ترین زمین دار اروپا بود و قدرت میان پادشاه و کلیسا تقسیم می شد . کلیسا هم پول داشت و هم مشروعیت بخش بود .
در دوران بورژوازی دورتا دور شهرها برج می ساختند . در این دوران ، زمین کم ارزش شد و سوداگری و کاسبی و معامله ایجاد شد و طلا ارزش پیدا کرد .در این بین اسپانیایی ها و پرتغالی ها و دیگر کشورها حمله کردند تا از دیگر کشورها پول به دست آورند . کم کم قاره ی آمریکا کشف شد . وقتی زمین بی ارزش شد کلیسا با مشکل بی پولی مواجه گردید و نمی تواست هزینه و حقوق کشیش و راهب را تأمین کند بنابراین از بی پولی شروع به فروختن بهشت کردند اما باز هم نشد سپس طرح نقشه یی را ریختند مبنی بر این که ثروت کلانی در بیت المقدس است و بعد به این بهانه یعنی برای به دست آوردن پول ، جنگ های صلیبی رخ داد . نتیجه ی این جنگ ها آن چیزی که می خواستند نشد و در نتیجه دو اتفاق افتاد:
یکی این که پادشاه که از کشور دور بود و برای جنگ می رفت و در کشورقیام می کردند و وقتی بازمی گشت به کلیسا گفت شما سبب شدید به جایی نرسیم. از آن طرف هم منابع مالی کلیسا افت پیدا کرد و ضعیف شد و قدرت سرکوب سابق را نداشت. به این ترتیب به تدریج پادشاه و کلیسا از هم جدا شدند .به طور مثال دیگر انگلستان زیر بار کاتولیک نمی رفت و کلیسای خودش را ایجاد کرد فرانسه و اسپانیا و غیره هم همین طور.
پیش تر یک پارچه و زیر کنترل کلیسا بودند اما حالا کلیسا ضعیف شده بود و کم کم رنسانس رخ داد و به این نتیجه رسیدند حرف های کلیسا قاطع نبوده ؛ انسان ارزش بیشتری از حرف های آن ها دارد .عقل ، انسان و علم تجربی زمینه ی اجتماعی فکری شد تا فلسفه ی مدرن ظهور یابد . در همین زمان ما می بینیم که تقریبن به نوعی به ویژه در انگلیس تجربه گرایی جایگزین عقل گرایی محض می شود و تجربه که تا کنون بی ارزش بود ارزشمند شمرده می شود بنابراین پایه ی فلسفه ی تجربی در انگلیس گذاشته می شود .
از این میان افراد زیادی ظهور کردند جان لاک از مهمترین این فیلسوفان است . در فرصت های بعد به فلسفه ی لاک و دیگر تجربه گرایان خواهیم پرداخت.
 

منابع
مبانی فلسفه در عصر جدید ، ویلیام برنر، ترجمه ی حسین سلیمانی آملی
تاریخ فلسفه ی غرب ،برتراند راسل، ترجمه ی نجف دریا بندری
فلسفه در آلمان ، دکتر کریم مجتهدی
تاریخ تفکر مسیحی ، تونی لین،  ترجمه ی ربرت آسریان

 

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

هفته نامه پیوند ایرانیان | ایران ، خوزستان ، اهواز