میشل فوکو فیلسوف فرانسوی از معدود فیلسوفانی ست که مرا تحت تأثیر قرار داده است و به سبب این تأثیر علاقه مندم بیشتر به شرح مباحث آن بپردازم.از وی به عنوان پساساختارگرا یاد شده است .جریان پدیدارشناسی و فضای کمونیستی براندیشه اش تأثیر بسیاری گذاشت .فوکوفیلسوفی منحصر به فرد است بحث سوژه در اندیشه ی او جایگاه ویژه ای دارد همان طور که قدرت و گفتمان ، جرم و نسبت آن با مجازات ، و همین طورجنون .ما باید یاد بگیریم هر فیلسوفی را در زمانه اش و با توجه به شرایط زندگی اش بخوانیم باید ببینیم دغدغه و مسأله ی اصلی فیلسوف چه است.
مسأله ی اساسی فوکو سوژه زدایی است او می خواهد سوژه را از میان ببرد چرا که سوژه حاصل نوعی نگاه ساختارگرایانه است و می خواهد نشان دهد سوژه ی فردی چگونه پدید آمده و چطور باید از آن گذر کرد. بنا به اعتقاد فوکو از تولد انسان تنها دویست سال می گذرد انسان در قرن هجدهم متولد شد و در قرن بیستم از دنیا رفت .اومانیسم یا انسان گرایی ، به انسان به عنوان سوژه اصالت بخشید ؛ سوژه ای که معیار و میزان همه چیز شده و در مرکز همه چیز واقع شده است.
فوکو سوژه را بر مبنای روابط میان دانش و قدرت بررسی می کند و نظرش این است که به واسطه ی این روابط قدرت و دانش فرآیند سوژه سازی شکل می گیرد و انسان به سوژه تبدیل می گردد. و این فرآیند به سه شیوه اعمال می شود. با رشد و تقسیم بندی دانش زیست شناسی ، اقتصاد و زبان شناسی .در حوزه ی زیست شناسی انسان ،سوژه ای ست که می خواهد زنده بماند ، در حوزه ی اقتصاد به سوژه ی کارگر و در زبان شناسی به مثابه ی سوژه ای که سخن می گوید . بنابراین انسان موجودی ست که زنده است ، کار می کند و سخن می گوید.
قدرت انسان را به انقیاد در می آورد. فوکو سوژه بودن انسان را بحث قدرت می داند و به همین جهت به مسأله ی قدرت توجه ویژه نشان می دهد. قدرت نه در تملک شخص یا افرادی ست و نه در انحصار طبقه ای ، بلکه در همه جا حاضر است در تمام نهادها و سازمان ها و ارکان جامعه. و برای فهم روابط قدرت باید اشکال مقاومت را بررسی کرد. فوکو برای بررسی این موضوع دو روش را به کار می گیرد: دیرینه شناسی و تبارشناسی.
دیرینه شناسی روشی است که فوکو توسط آن به گفتمان می پردازد و از ناپیوستگی دورانی می گوید که از هم متمایزند .
از آثار دیرینه شناسانه ی او می توان نظم اشیا که دیرینه شناسی علوم انسانی است و دیوانگی و تمدن که تاریخ دیوانگی در عصر عقل است وزایش درمانگاه را نام برد. تصور انسان به عنوان ابژه و سوژه ی معرفت اولین بار در گفتمان پزشکی شکل گرفت زیرا که تا پیش از آن مرگ پایان زندگی بود اما با کشف و ظهور اقدامات پزشکی و کالبدشکافی ، مرگ ، آغاز شناخت جسم شد و با مرگ پیوند یافت .فوکو می خواست حاکمیت سوژه را کنار بگذارد و به جای آن به تحلیل قواعد گفتمانی که اندیشه را تشکیل می دهند بپردازد. از نظر او در حاکمیت سوژه ، انسان ابژه ی شناخت و فاعل شناسنده است بدین معنی که انسان در عصر حاضر، نه تنها توانایی شناخت قواعد و قوانین جهان را دراد بلکه این قوانین توسط خود او بر جهان حاکم شده اند.
انسان موجودی متناهی ست و به سبب آگاهی از این امر مدعای حاکمیت است انسان هم آگاه از شرایط است یعنی هم من متفکر و اندیشنده است و هم موجودی است که بسیاری از چیزها را نمی داند و بدین ترتیب به آن ها نیندیشیده. یعنی موجودی دوگانه است که این دوگانگی ،خود محصول عصر حاضر است .
همین طور انسان ، محصولی تاریخی است هم سرچشمه ی تاریخ است و هم آغاز و پایان این تاریخ برایش معلوم نیست تناهی انسان و آگاهی از این تناهی سبب حاکمیت سوژه شده است.فوکو با نفی حاکمیت سوژه ، اومانیسم جدید را کنار نهاده است .
فوکو هم در زمینه ی تبارشناسی و هم در زمینه ی دیرینه شناسی وامدار نیچه است. تبارشناسی به معنای تحلیل تبار است و مسأله ی اصلی در این روش این است که چطور انسان میان روابط قدرت و دانش ، به عنوان سوژه و ابژه ی دانش در آمده است .
انسان و جسم او موضوع تفکر فوکو است .انسان به عنوان جسم موضوع کیفر واقع می شود و در برابر این تکنولوژی قدرت، مقاومت می کند. برای شناخت و آشنایی با چگونگی اعمال قدرت و تأثیر آن باید اشکال مقاومت را بشناسیم . تکنولوژی قدرت به روش های گوناگون عمل می کند یکی از روش های آن تکنولوژی انضباطی است که سبب مهار انسان و به نظم در آمدن او در جامعه می شود .
انسانی که صاحب جسم است هم موضوع و ابژه ی قدرت است و هم در عین حال صاحب فکر است و فاعل شناساست.
جنسیت هم شیوه ای است که انسان با توجه و شناخت آن آموخته که خود را فاعل و سوژه بداند و مبحث مهم این موضوع تکنیک های معطوف به خود است یعنی روش ها و ابزاری که به کمک آن می تواند در بدن ، روح ، اندیشه و رفتار خود تأثیر گذارد و به کمک آن« خود را شکل داده یا تغییر دهد و در این بین اعتراف نقش بسزایی دارد . فوکو می گوید تحول کلمه ی اعتراف و کارکرد قضایی آن فی نفسه سرشت نما است . اعتراف به منزله ی تضمین جایگاه ،هویت و ارزشی که دیگری به فرد می داد گذر کرد به اعتراف به منزله ی اقرار فرد به اعمال یا افکارش .
تا مدت ها فرد با تصدیق دیگران و نمود پیوندهایش با دیگری شامل خانواده ، تابعیت ،حمایت اعتبار می یافت اما بعدها با گفتمان حقیقتی اعتبار یافت که قادر یا مجبور به ادای آن در مورد خودش بود .
اعتراف به حقیقت در بطن روش های قدرت برای فردیت سازی جا گرفت.فوکو ما را انسان هایی می داند که در روابط خود با دیگر انسان ها و نهادها مدام در اعترافیم. و می پرسد چگونه ما به جامعه ای اساسن معترف بدل شدیم؟
در کنار مراسم آزمون ،ضمانت های داده شده توسط مرجع سنت ، شهامت ها و روش های عالمانه ی مشاهده و اثبات اعتراف به یکی از ارزشمندترین تکنیک های تولید حقیقت در غرب بدل شد و از آن پس ما به جامعه ای اساسن معترف بدل شدیم .
اثرهای اعتراف اشاعه یافت در عدالت ،پزشکی ، تربیت ،روابط خانوادگی ،روابط عشقی ، در روزمره ترین امور و تشریفاتی ترین مناسک ما به جرم های مان ،گناهانمان ، اندیشه ها و امیال مان ، گذشته و رؤیای مان ، کودکی مان ، بیماری ها و بدبختی هایمان اعتراف می کنیم .
ما تمام سعی خود را می کنیم تا آن چه که گفتنش بیش از همه دشوار است را بر زبان آوریم.
در ابتدا اعتراف فقط نزد کشیشان صورت می گرفت اما در عصر حاضر ما به والدین مان ، پزشک مان و به کسانی که دوست داریم به طور علنی و خصوصی اعتراف می کنیم .
در لذت و درد هم در پیش گاه خود اعترافاتی می کنیم که گفتن آن ها به هر کس دیگر غیر ممکن است . فرآیند اعتراف به گونه ای است که یا خودخواسته است یا وادار به اعتراف می شویم . وقتی اعتراف ، خودانگیخته نیست یعنی تحمیلی است آن را از جایی پنهان در روح یا بدن بیرون می آوریم . از قرون وسطا به بعد شکنجه یکی از ابزار اعتراف بود یعنی زمانی که اعتراف توسط فرد انجام نمی شد با شکنجه به زبان می آمد ؛ شکنجه و اعتراف را دوقلوهای سیاه می نامند . بدین ترتیب انسان ، حیوات اعتراف گر شد.
فوکو معتقد است اعتراف ، رهایی می بخشد اما قدرت به سکوت وا می دارد . حقیقت به سامان قدرت تعلق ندارد بلکه خویشاوندی اصیلی با آزادی دارد . تاریخ سیاسی حقیقت باید بسیاری از درون مایه های سنتی در فلسفه را وارونه کند و نشان دهد که نه حقیقت ماهیتن آزاد است نه خطا ماهیتن برده ؛ بلکه مناسبات قدرت به تمامی تولید حقیقت را دربر گرفته است و اعتراف مصداق آن است .
فوکو حقیقت را شامل دو مرحله می داند حقیقتی حاضر اما ناقص و بی خبر از وجود خودش نزد فرد گوینده که کامل نمی شود مگر نزد کسی که آن را دریافت می کند و بر عهده ی همین دومی است که باید حقیقت این حقیقت مبهم را بیان کند .
باید افشاگری اعتراف را به رمز گشایی از آن چه می گوید همراه کرد آن کسی که گوش می دهد صرفن ارباب بخشش نیست قاضی یی که محکوم یا عفو می کند بلکه ارباب حقیقت است کارکرد او هرمنوتیکی است .قدرت او نسبت به اعتراف صرفن این نیست که پیش از انجام اعتراف آن را طلب کند یا پس از انجام اعتراف تصمیم گیری کند بلکه قدرت او آن است که به وسیله ی اعتراف و با رمز گشایی از آن ، گفتمان حقیقت را بسازد .
اعتراف که پزشک آن را مقتضی می داند برای تشخیص ضروری است و فی نفسه برای درمان مؤثر است اگر حقیقت به موقع به آن کس که باید و توسط آن کس که هم دارنده ی آن است و هم مسوؤل آن است گفته شود درمان می کند.
فوکو می گوید اگر هدف اصلی اقتدار گرفتار کردن انسان ها در بند هویت و نام خاص و پایگان های از یش تعیین شده ی اجتماعی است رهایی از این بند مستلزم این است که بگوییم نام پذیر هستیم دیگر همان نیستیم .
«خود را بشناس » این کهنه ترین فرمان های فلاسفه تبدیل می شود به « نگذار مجبورت کنند خودت نباشی »در روان کاوی موضوع اصلی اعتراف است و در این اعتراف قدرت و جنسیت در هم تنیده اند . به نظر فوکو معاینه و اعتراف فن آوری های اصلی علوم سوژه ساز هستند و انسان را در روابط قدرت و دانش به عنوان ابژه ی قدرت و سوژه ی دانش معرفی می کنند .
سوژه به دو معناست یکی مقید به هویت خود بودن به سبب آگاهی و شناخت خود و دیگری منقاد دیگری بودن به سبب کنترل و به سبب تغییر در سامان دانایی و با توسعه ی حوزه ی معرفت و دانش انسان پدید آمد و چه بسا با تغییر در نظام دانایی محو شود و ازمیان برود. با این دیدگاه فوکو ، حصار اومانیسم جدید را در هم شکسته است و معتقد است ما باید اشکال جدیدی از سوژه بودن را از طریق نفی این نوع فردیت که قرن ها بر ما تحمیل شده است پرورش دهیم.
منابع:
خاستگاه هرمنوتیک خود ، میشل فوکو
نظم اشیا، میشل فوکو
نقد چیست و پرورش خود، میشل فوکو
مدخل غربی فلسفه معاصر ، دکتر محمود خاتمی
- شهرام گراوندی
- کد خبر 12791
- 3909 بازدید
- بدون نظر
- پرینت