سی و دو سال پیش زمانی که دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی اهواز بودم ، نخستین بار با شاعری آشنا شدم که به همراه شاعری دیگر، زنده یاد آرش باران پور ، کنار پیاده رو فلکه ی ۲۴ متری بساط کتابفروشی داشت.
شعرکی از من تازه منتشر شده بود و میل دیده شدن داشتم .
وقتی خم شدم که کتابی را ورانداز کنم و صحبت مان گل کرد و به شعر کشیده شد و خودم را معرفی کردم ، کاملن مرا می شناخت و می دانست که شعرم این هفته در مجله ی اطلاعات هفتگی منتشر شده است. آرش آرام و قرار نداشت و مدام در حال راه رفتن بود.اما مجید نشسته سر در خویش و جیب مراقبه داشت و با سیگاری بر گوشه ی لب در سی سالگی خویش تقریبن تمامی جریان های شعری و شاعران اهواز را می شناخت.
هنر بزرگ او اگاهی بر شعر ایران و جهان به واسطه ی کناب هایی که می خواند و مجلاتی که منتشر می شد بود.او شاعری فطری و غریزی بود که شعر را نه در نشست ها و کارگاه های شعری که از رفتامد و شتاب رهگذران که گاه نگاهکی از سر تفنن به بساط کناب ها می کردند و میان مردم آموخته بود.
شاعری که گاه همزاد لورکا و بورخس می شد و سپس در کسوت پابلو نرودا از بلندی های ماچوپیچو بالا می رفت.
با آدونیس سر و سری داشت و با نزار قبانی از عشق و میخک و قرنفل می گفت.
فلکه ی بیست و چهار متری ساده و عاشق و فرهیخته را بدون بساط کتابفروشی مجید زمانی اصل ، و مراقبه های طولانی و معاشقه هایش با کتاب ها را به روزگاری که فضیلت آدم ها ، ماشین شاسی بلند و عابر بانک پر و پیمان است نمی توانم هرگز تحمل کنم .شاعری که سرشار از آه های طولانی و کشدار انسان جنوبی است.
هم او که آرمانشهر مدرن اهواز امروز را برای رسیدن به طور جنون و مکاشفه و وحدت، به زیبایی، در شعری کوتاه به نیشابور خیام و شعور و شیراز حافظ و شور پیوند زده و قصد سلوک در وادی های کهن نور دارد:
” برای چوپانی رمه ی آه ها
خیزران از نیشابور
بالاپوش از حافظ گرفته ام “.
- شهرام گراوندی
- کد خبر 12719
- 10316 بازدید
- بدون نظر
- پرینت