تعطیلات عید برای دانشآموزان اواخر دهه شصت و اواسط دهه هفتاد با دریافت پیک نوروزی آغاز میشد. توزیع پیک، که چیزی بود مثل مجلهای علمی/درسی و قرار بود در تعطیلات نوروز هم سایه سنگین مدرسه را روی سر بچهها حفظ کند، به طور غیررسمی خبر از آغاز تعطیلات میداد. به همین خاطر معمولا توزیع پیک را تا جای ممکن عقب میانداختند، چون میدانستند بعید است بشود بچهها را بعد از دریافت این مجموعه نامتجانس از سئوالات و تمرینهای درسی که به خیال آموزش و پرورشیها قرار بود مفرح هم باشند، کشاند مدرسه! برای من و احتمالا عده بسیاری دیگر از آدمهایی که جمعهها عصر را به امید فیلم سینمایی آخر هفته پای تلویزیون مینشستند، رسیدن تعطیلات نوروز سروش دیگری هم داشت: آگهی پخش فیلمهای سینمایی نوروزی، که هر سه و بعد چهار شبکه اصلی یک فیلم سینمایی را برای ساعتی از روز در برنامه پخش روزانه در نظر میگرفتند.
عیشی مدام برای ما عشق فیلمهایی که سکونت در شهرستان و عدم دسترسی به فیلمهای خارجی، همین جعبه جادویی تلویزیون را برایمان بدل به دریچهای به سینما میکرد. هنوز خیلی مانده بود به همهگیر شدن ماهوارهها و دی وی دیهای غیرمجاز و فیلمهای “با زیرنویس فارسی، برای تقویت زبان انگلیسی”! هر چه بود یا روی نوارهای وی.اچ.اس هزار بار دیده شدهای بود که به زحمت میشد با تنگتر کردن چشمها تصویر را تشخیص داد، یا شبکههای تلویزیونی داخلی. تماشای روزانه بیش از دو تا سه فیلم، از جدیدترین محصولات سینمای دنیا تا آثار کلاسیک سینمایی که بنا به قاعده “بیشتر بودن حیا در روزگار گذشته”، کمتر هم به تیغ سانسور گرفتار میشدند، چیزی نبود که دید و بازدیدهای خانوادگی یا سنگینی تکالیف نوروز و پیک نوروزی یارای رقابت با آن را داشته باشد. تماشای فیلمها هم البته محدود به ما که از همان روزهای نوجوانی دل به سینما باخته بودیم نبود. فیلمها را همه میدیدند و یکی از موضوعات گپ و گفت با دوستان و بچههای فامیل، فیلمها و سریالهای نوروزی بود. تقریبا هیچکس را نمیتوانید در سن و سال من پیدا کنید که اولین نمایش “جومانجی” از تلویزیون را ندیده و هیجانزده نشده باشد. تعطیلات نوروز ۷۷ بود و تلویزیون بنا به تغییراتی که در جامعه رخ داده بود، روی خوش نشان میداد به فیلمهای هالیوودی.
در یکی از اولین روزهای تعطیلات نوروز، ماجرای یک بازی عجیب که بازیکنانش را وارد ماجراجوییهایی مهیج میکرد، برق از چشمان همه همسن و سالهایم پراند. برای ما که کودکیمان را انیمیشنهای غمانگیز ژاپنی از بین برده بود و سریالهای آبکی ایرانی ساعتها منتظر نگهمان میداشت برای یک اتفاق و یک پیچش داستانی ساده، تماشای فیلمی دو ساعته که تماما تعلیق و اتفاقات شگفتانگیز بود چیزی نبود که به سادگی فراموش شود! در مرکز قصه دو دختر و پسر نوجوان هم حضور داشتند که گرچه دختر (کریستین دانست) بعدها یکی از مشهورترین بازیگران هالیوودی شد، اما برای ما در آن سالها، صرفا دری برای ورود به این دنیای خارقالعاده بودند. پسرها طبعا با پسرک همذاتپنداری میکردند و دخترها با همجنس خودشان! هنوز مانده بود بفهمیم مشهورترین ستاره فیلم، رابین ویلیامز یکی از بزرگترین کمدینهای عصر خودش است. رابین ویلیامز برایمان چنان با “جومانجی” پیوند خورد که سالها بعد، وقتی خبر خودکشی رابین ویلیامز منتشر شد یکی از همسن و سالهایم اندوهگین: “مرده تو جومانجی خودکشی کرد”!بعدتر که تبدیل شدن به خواننده پر و پا قرص مجلات سینمایی و خواندن نقد فیلم به طور جدی، باعث شده بود خیال برمان دارد بیشتر از بقیه سینما میفهمیم، “جومانجی” و فیلمهایی از این دست را “سرگرمیهایی بیمایه و هالیوودی” میخواندیم و به پیروی از منتقدها، سعی میکردیم اسامی کارگردانهای بزرگ تاریخ سینما را ردیف کرده و به عنوان نمونههایی از هنرمندان بزرگ و آثار جاودانه سینمایی در مقابل امثال “جومانجی” بینوا قرار دهیم.
در سالهای بعد، هر چه دسترسی به فیلمها آسانتر و تعداد فیلمهای جدیدی که میدیدیم بیشتر میشد، متوجه شدیم “جومانجی” یکی از دهها فیلم سرگرمکنندهای است که سالیانه در هالیوود تولید میشود و نمونههای شبیه به آن، چه بسا مهیجتر و بهتر کم نیستند. افزایش سرعت اینترنت همگانی و تولید انبوه فیلمهای ابرقهرمانانه که بر اساس کمیک استریپها ساخته میشدند، مجموعههای سینمایی مثل “ارباب حلقهها”، “هری پاتر”، “جنگ ستارگان”، “انتقامجویان”، که تعلیق را در سطحی پیچیدهتر با داستانهای درگیرکننده ارائه میدادند، و رواج سریالبینی که به طور جدی با “گمشده” و تماشای بیوقفه آن آغاز شد و بسیاری را تبدیل به خوره سریالهای جدید کرد، “جومانجی” را فرستاد قعر خاطرات سالهای معصومیت کودکی و نوجوانی. امروز اما اگر یکی از متولدین اواسط دهه شصت شمسی بخواهید خاطرات فیلمهای نوروزی را مرور کرده و یکی از به یاد ماندنیترینهایشان را تعریف کند، باید خیلی بیذوق یا کمحافظه باشد که به این فانتزی ماجراجویانه، ساخته جو جانستون، که اقتباس از کتابی به همین نام بود اشاره نکند. بچههای همسن و سال من هنوز وقتی بُرد گیم بازی میکنند یواشکی دور و اطرافشان را میپایند ببیند بازی باعث نشده باشد حیوانات جنگل در کوچه و خیابانهای شهر رها شوند. شاید هنوز امید دارند کمی از دنیای فانتزی “جومانجی”، زندگی تلخ این سالهایشان را رنگی از رؤیا و خیال بزند.
- شهرام گراوندی
- کد خبر 13016
- 3766 بازدید
- بدون نظر
- پرینت