شما اینجا هستید
یادداشت » در شناخت افلاطون، غول بزرگ دنیای فلسفه

  افلاطون بنیان گذار و موسس سنت متافیزیک یونانی است.
باید بدانیم که عقلانیت جدید در بستر سنت متافیزیک یونانی شکل گرفته است. حوادث مهمی در دوران مدرن رخ داده است از جمله:
۱٫رنسانس یاتجدید عهد با یونان
 ۲٫پروتستانیسم (اصلاح دینی) توسط لوتر که می گوید هر کس کشیش خود است
 ۳٫عصر روشنگری the Enlightenmentکه همان آزادی سوژه از مرجعیت سنت است
۴٫انقلاب فرانسه که مردم از اتوریته ها ،فئودال ها ،شاهان و اربابان آزاد شدند
 ۵٫انقلاب صنعتی اولیه
می خواهیم افلاطون را از دو وجه بررسی کنیم:
۱٫افلاطون سیاسی
۲٫افلاطون الاهی
فیلسوف اهل سیاست نیست کار فیلسوف تلاش برای فهم جهان است فهم هستی است. موضوع اصلی تفکر او درباره ی وجود است. در معنای عادی و روزمره فیلسوف اهل سیاست نیست دغدغه اش این نیست که از جریانی دفاع کند یا آن را تضعیف نماید .اما فلسفه ،بالذات سیاسی ست .سیاست دو معنا دارد یکی معنای روزمره و دیگری معنای عمیق همبودی co_existency یعنی تعلق فرد به مدینه .دلایلی که باید افلاطون را به منزله ی فیلسوف سیاسی بدانیم را بررسی خواهیم کرد:
۱٫هر گونه انقطاع میان فلسفه و شرایط سیاسی به معنای عدم درک حقیق آن تفکر است لذا هرگونه انقطاعی میان تفکر افلاطون و شرایط سیاسی اجتماعی او منجر به درک فلسفه افلاطون می شود
۲٫مساله ی سیاست در همه ی افکار و آثار واندیشه های افلاطون جایگاه و نقش بسیار مهمی دارد تا آنجا که افلاطون حتا یک لحظه ازتوجه به مسائل سیاسی غافل نبوده است .
۳٫بزرگترین کتاب دوران کمال و پختگی افلاطون یعنی جمهور درباره ی دولت است و مفصل ترین اثر که در دوران پیری به پایان رسانده قوانین که همان نقد سیاسی افلاطون است .
۴٫افلاطون در چهارمین سال های جنگ پلوپونزی (جنگ های میان آتن و اسپارت)متولد شد بنابراین نسبت به جنگ حساسیت داشت و دوران زندگی وی در غوغای جنگ داخلی و خارجی سپری شد که به انحدام آتن منجر شد .این درگیری های داخلی و اجتماعی پس از جنگ باعث شد نوعی ناامنی و نابسامانی در جامعه ی یونان ایجاد شود که افلاطون به آنها بی توجه نبود .در همان دوران دموکراسی در آتن حکمفرما شده بود و توسط همین دموکراسی حکم قتل سقراط استاد افلاطون را دادند که این امر تاثیر عمیقی بر زندگی افلاطون گذاشت.
از نظر کسانی که افلاطون را به منزله ی فیلسوف سیاسی می فهمند فلسفه ی افلاطونی در حول و حوش حادثه ی مرگ سقراط بود یعنی چرا باید سقراط کشته شود و چطور باید از مرگ چنین افرادی جلوگیری کرد ؟
مرگ سقراط بک رویداد سیاسی بود انگیزه ی افلاطون از تاسیس آکادمی این بود که باید افرادی را برای سیاست تربیت کنیم تا از حوادث چنین رویدادی مانند مرگ سقراط جلوگیری شود .
۵٫فلسفه ی افلاطون در تقابل با جنبش سوفسطایی شکل گرفت افرادی همچون پروتاگوراس باور داشتند که انسان مقیاس همه چیز است یا همچون گرگیاس حقیقتی وجود ندارد یا کالیکلس معتقد بود که عدالت همان قدرت است .عدالت یعنی تسلط و غلبه ی قدرتمندان .وی گفت عدالت یعنی تفوق مشروع قدرتمندان .
اندیشه های فلسفی در تقابل با سوفسطاییان است .
۶٫افلاطون مسافرت های زیادی به سیراکوز داشت با حاکم آنجا دیونوسوس اول و دیونوسوس دوم ارتباط داشت وی شور اصلاح طلبی در سر داشت .
در بررسی نسبت افلاطون با جنبش سوفسطایی باید گفت سوفسطاییان سنت ها و ارزش های جامعه ی آتن را انکار می کردند و نگاه آنها نقادانه بود و به ارزش های اخلاقی سیاسی و مذهبی می پرداختند و آسمانی بودن و ابدی و ازلی بودن آنها را انکار می کردند .و می گفتند اینها حاصل قرار دادند .
کار مهم آنها قداست زدایی از ارزش های اخلاقی بود و بجای فضیلت تکیه شان بر موفقیت عملی بود آنها می گفتند حقیقت را باید تولید کرد .از آنها حقیقت جدا و مستقل از انسان وجود ندارد و باورشان بر این بود که عقل را از خرافات و اوهام آزاد می کنند .
جنبش سوفسطایی شباهت زیادی با عصر روشنگری دارد .عصر روشنگری جنبشی در ازوپا بود که در قرن ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ شکل گرفت و باورهای سنتی را واژگون کرد و زیر سوال برد و به جای تکیه بر تفکر خدا محور بر ارزش های انسانی و یا بعبارت بهتر بر انسان تکیه کرد .از دستاوردهای مهم عصر روشنگری انقلاب فرانسه است
از نظر سوفسطایی ها انسان مقیاس همه چیز است و این ما هستیم که حقیقت را میسازیم .
بنابراین پایان این نظرات ممکن است به نیهیلیسم (پوچ گرایی)منجر شود یعنی حالا که انسان مقیاس همه چیز است پس چیزی ماورای انسان نیست .اما جنبش فلسفه که نقطه ی مقابل جنبش سوفسطایی ست معتقد است که حقیقت وجود دارد و کشف کردنی است و برداشتن فضیلت و تفکر افلاطون افلاطون در نسبت با سوفیسم شکل می گیرد .
مشکل سقراطی :
مشکل سقراطی در واقع فهم نسبت میات سقراط و افلاطون است و اینکه ما این نسبت را براحتی نمی توانیم مشخص کنیم زیرا افلاطون اندیشه های خود را از زبان سقراط بیان می کند به همین جهت ما نمی دانیم کدام یک از اندیشه های افلاطون اندیشه های خود او و کدام قسمت از اندیشه ها مربوط به سقراط است . لازم است پژوهشی تاریخی درباره ی سقراط داشته باشیم و نظر افراد مهمی را که از لحاظ تاریخی نسبت میان اندیشه های سقراط و افلاطون را بررسی کرده اند بدانیم . اشلایرماخرکسی ست که از زمان او یعنی قرن ۱۹ جستجو در چهره ی حقیقی سقراط را آغاز کرد .
 
از نخستین افراد پژوهشگر:
۱٫گلیگون . وی معتقد است که هیچ گزارش تاریخی در مورد سقراط وجود ندارد و هر چه در مورد سقراط است متعلق به افلاطون است .
۲٫تسلر . معتقد است که سقراط واقعی آنی است که ارسطو توصیف می کند و می گوید  افلاطون دو چیز را مدیون سقراط است یکی تکیه بر اهمیت کلیات یا مثل و دیگری تکیه بر تعاریف کلی و استدلال های سقراط
۳٫هاینریش مایر . او معتقد است که سقراط فیلسوف نبود بلکه معلم اخلاق بودو ما را به خویشتنداری و قناعت دعوت می کرد .
۴٫ورنه یگر . می گوید نظریه ی مثل مربوط به دوران کمال و پختگی افلاطون است و ما نمی توانیم این نظریه را مربوط به سقراط بدانیم .
منابع تاریخی جهت شناخت سقراط وجود دارند از جمله گزنفون است که دوست و شاگرد سقراط بود اما اهل فلسفه نبود. دیگری محاورات افلاطون و همچنین ارسطو و در آخر آریستوفانس.
گزنفون سقراط را معلم اخلاق معرفی کرد آریستوفانس محافظه کار است و خواهان حفظ دین یونانی .او سقراط را یک سوفسطایی معرفی می کند که جوانان را منحرف می کند و می گوید آدم خطرناکی است وی در نمایشنامه ی ابرها می خواهد بگوید سقراط مجنون است و خرافی و پایش روی ابرهاست .
افلاطون در نوشته ها و حرف هایش شعر را راه نمی دهد زیرا از نظر او آریستوفانس با کتابی که درباره ی سقراط نوشت زمینه ی مرگ وی را فراهم کرد .آریستوفانس مخالف سرسخت سوفیست ها بود مخالفت او با سقراط از جهت دفاع از دین آتنی هاست .
سقراط افلاطونی با سقراط گزنفونی و… تفاوت دارد افلاطون از سقراط بی قید و شرط تجلیل می کند. برای افلاطون او نمونه ی اعلی فلسفه است. و میگوید فیلسوف کامل یعنی سقراط .برای افلاطون سقراط فقط یک معلم ساده نیستاهل فلسفه و مابعد الطبیعه در عمیق ترین معنای آن است .از نظر افلاطون انسان کامل کسی است که وجودش سرشار از مهر و عطوفت انسانی ست فیلسوف یعنی خالی از کبر و خشم.
و مظهر تواضع مطلق و سقراط مظهر تواضع مطلق است.
 
اجزاء تفکر افلاطونی :
۱٫متعلق تفکر افلاطونی یعنی موضوع اصلی این تفکر چیست؟
افلاطون از آن به نام های مختلف یاد می کند؛ واحد، خیر فی نفسه، زیبایی فی نفسه خواسته ی افلاطون این است که حداعلی تفکر خود را وسعت دهیم.
 آنچه افلاطون آن را متعلق اصلی تفکر خود می داند امری است که همه چیز در گرو آن است امری که مبداء و بنیاد هر چیزی است .
افلاطون می کوشد نشان دهد امری هست که هر خواستن و اندیشیدنی محتوای خود را از آن دارد امری که بیشتر سوفیست ها به آن بی اعتنا بودند این حقیقت همان چیزی است که دوره ی عقل روشنگری هم آن را کنار گذاشته بود .او می خواهد نشان دهد چیزی از ژرفنای هستی ما را به خود دعوت می کند بی آنکه بتوانیم بر آن غلبه یابیم یا آن را تصاحب کنیم چیزی که علوم متعارف ما را در نزدیک شدن به آن نمی توانند کمک کنند .
سقراط و افلاطون علیرغم آنکه خودشان تفکر انتقادی و آزمایش اندیشه را تا آخرین حد آن ادامه می دادند اما تلاش شان این بود که نشان دهند یک امر مطلق نامشروط  وجود دارد که می توانیم آن را حقیقت نام نهیم .و انسان در برابر این مرحله ی مطلق ،مسوولیت مطلق و بدون شرط دارد . حال باید دید موضع ما در برابر این حقیقت چیست؟
۱٫ حقیقت یا وجود ندارد و حقیقت قراردادهای ماست یعنی چیزی که در زندگی به ما کمک می کند پروتاگوراس می گوید اندیشه تو برای تو درست است و اندیشه ی من برای من .
۲٫ و یا حقیقت وجود دارد و نزد من است که منجر به دگماتیسم می شود مانند نظام های توتالیتر
۳٫ حقیقت هست اما دست یافتنی و تصاحب کردنی نیست افلاطون این امکان از حقیقت را مقابل ما قرار می دهد .افلاطون گفت حقیقت هست تا ما را از نیهیلیسم نجات دهد حقیقت استعلایی است یعنی ابژکتیو نیست چیزی نیست که بتوان لمس کرد، حقیقت انکار ناپذیر است حتا اگر کسی آن را انکار کند زیرا وجود آن انکار نشدنی است .
اگر حقیقت نباشد آگاهی معنا ندارد خواب وقتی معنا دارد که بیداری معنا داشته باشد اگر حقیقت انکار شود در تناقض با خودش است.
متعلق تفکر افلاطونی یعنی آن موضوع اصیل که او گاهی به مثل ،مثال مثالها،خیر فی نفسه صحبت می کند و نمی توان بر آن چیره شد افلاطون می کوشد در ذات تفکر قرارگاه ثابتی جستجو کند قرارگاهی که در آن تغییری راه ندارد . دیالوگ های افلاطونی می خواهند وجودی متعالی را اثبات کنند این امر متعالی را افلاطون ایده ی خوب ،نفس زیبایی و مثال مثالها می داند که نامهایی برای یک امر واحد هستند.
از نظر افلاطون هستی ما زمانی دارای معنی است  که تفکر و حیات ما توجه آن امر مطلق باشد و به سوی آن حرکت کند .
سوفسطاییان کوشیدند که تفکر را در خود تفکر دعوت کند که در فضای بیرون از تفکر صورت می گیرد متعلق تفکر افلاطونی از سنخ مفاهیم نیست اما شاید ایده ها یا مفاهیم نشانه هایی برای یافتن راهی به سوی آن باشد .
سنت توماس می گفت کمی آگاهی درباره ی مسائل بنیادین بسیار باارزش تر از دانستن بسیاری از امور غیر بنیادی است. از نظر افلاطون یک حقیقت بنیادین وجود دارد و اندیشیدن به آن را هر چند نمی توان دقیق شناخت بهتر از امر غیر بنیادی ست .آن حقیقت نهایی امری است که ما را رهبری می کند بی آنکه شناخته شود .
هر گونه تلاش برای مشخص کردن تفکر افلاطونی و گنجاندن آن به عنوان گفتار در موضوع ، مواجه با شکست است.
موضوع اصلی تفکر افلاطونی (حقیقت)آن حقیقت نهایی ما را رهبری می کند آن چیزی نیست که بتوان آن را به چنگ آورد امری نیست که بتوان به آن تعین بخشید شاید بصورت نوعی خلاء در برابر ما نمایان شود یا ما در اساس با وجود سنخی از تفکر بلاموضوع مخالف باشیم. ما نوعی تفکر بلاموضوع داریم یعنی نمی توانیم به چیزی بیندیشیم که هیچ صورتی از آن نداریم نمی توانیم تبدیل  به یک موضوعش کنیم خلاء یا انکار حقیقت نتیجه ی بی لغزش و مقصود ماست .
لغزش  به سوی زندگی یی که بر عقل و حس و شهودات متکی است و فلسفه نوعی فراروی از شهودات است .نتیجه اینکه ما از وجود و هستی روی گردانیدیم و به سایهی موجودات روی آوردیم .از نظر افلاطون ما به این متعلق افلاطونی بی واسطه و مستقیم می توانیم دست یابیم حقیقتی که چشم و گوش فیزیکی ما از دیدن آن عاجز است .
افلاطون از روحیه ی لطیفی برخوردار است نگاه والایی نسبت به عشق دارد و آن را در کتاب ضیافت (مهمانی)به خوبی نشان داده است در جایی می گوید:لطف عشق است که کار عاشق را پسندیده می کندعاشقان را سرزنش می کنند چه نیست و منظور آنها زیبایت .عجیب تر آنکه عاشق رسومات و عرف،ارهای عاشق را نمی شمارند و عاشق از انجام این اعمال احساس شرم نمی کند چون سوگند بشکند خدایان بر او خشم نمی گیرند  ،چه سوگند عاشق را سوگند نمی شمارند .
باری این است آزادی بی نظیری که مردمان و خدایان در عرف و رسومات کشور ما به عاشقان می دهند از این رو  می توان گفت در شهر آتن دوست داشتن و محبوب بودن بزرگ ترین شرافت هاست .پیشه ی عاشقی شریف است اگر آن را با شرافت در پیش گیرد و پست است اگر آن را آلوده کند عاشق بازاری که عشق او به صورت است و تن نه سیرت و  جان ،عشق پست دارد .چنین عشقی پایدار هم نیست چه عشق چیزی است گذرنده و فانی و در معرض تغییر و تحول.
افلاطون می گوید عشق در میان خدایان و آدمیان تواناترین نیروهاست .
یگانگی معنوی میان سقراط و افلاطون ،افلاطون را واداشت تا دیالکتیک را ذات اندیشیدن بداند و کتاب هایش را به شکل گفتگوهای سقراط بنویسد و سخنان خود را از زبان خود استاد بیان کند از نظر افلاطون زندگی همراه با نیکبختی تنها آن زندگی یی است که در آن خوشی و دانایی به هم آمیخته باشد.
افلاطون در خصوص بحث خود درباره س روان آن را به دو بخش خردمند و بی خرد تقسیم می کند در بخش بی خرد دو بخش را در نظر می گیرد جنبه ای که جایگاه گستاخی و خشم است و جنبه ی دیگر تنها در بند خوشی ها و نیازهای جسمانس است .
او در کتاب تیمائوس از دو روان سخن می گوید روان نامیرنده که ذات خدایی است و روان میرنده که پذیرنده ی تاثرات است .روان میرنده از نظر افلاطون نابخرد است می تواند به فرمان خرد در آید و تنها به این شکل است که آدمی از عیب  رها می شود و به هنر روی می آورد .
افلاطون سه هنر اخلاقی را باور دارد یعنی جرات ،خویشتن داری، و دادگری . که آنها را در پرتو دانایی ممکن می داند و از نظر او دانا کسی است که از پندارها گذشته و به اصل و حقیقت و معنا روی آورده است وی دانایی را دارای مراتب می دلند و اوج دانایی شناخت ذات چیزهاست  افلاطون پیمودن راه دانایی و گذشتن از مراتب گوناگون را مانند سیر از تاریکی به روشنایی به اندیشه آورده و تمثیل غار او نشان دهنده ی همین امر است . از نظر افلاطون دانایی صفتی همانند دانش درباره ی بنیاد هستی یعنی خداست.  افلاطون می گوید هنر یکی است و آن دانش است .
 
 

منابع:
تفکر و سیاست /دکتر عبدالکریمی
ضیافت /افلاطون
جمهور /افلاطون
درآمدی بر فلسفه /دکتر نقیب زاده

 

این مطلب بدون برچسب می باشد.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

هفته نامه پیوند ایرانیان | ایران ، خوزستان ، اهواز