شما اینجا هستید
اجتماعی » پامی‌گرانت!

مهمانی اروپایی داشتم به اسم رِیبر.
مردی بسیار شریف بود و خنده از لبش نمی‌افتاد، چهل سالی داشت اما مثل بیست ساله‌ها جوان بود و فعالیت داشت.
او را به اصفهان می‌بردم برای بازدید از آنجا، خیلی تعریفش را شنیده بود.
در مسیر و حوالی ساوه فروشندگان دو طرف جاده را که کوه انار برای فروش درست کرده بودند را دید با تعجب پرسید اینها چه می‌فروشند؟
هر چه فکر کردم اپل و اورنج و ملون و هزار میوه دیگر را مرور کردم، آنها نبودند، دیدم انگلیسی انار را بلد نیستم.
ماشین را نگه داشتم گفتم ببین اینست!
که گفت اوه… پامی‌گرانِت (انار)
گفتم می‌خواهی بخریم، اما توی ماشین نمی‌شود خوردش!
تشکر کرد و‌ گفت نه. گفت قبلا خورده.
تعجب کردم که گفت یک بار خورده.
گفتم یک بار! گفت بله.
معلوم بود برای آنها میوه‌ای تجملاتی بود.
قیمتش را پرسید، گفتم که با یک دلار می‌شود سه چهار کیلو انار خرید.
چشمهایش گرد شد.
– اوه مای گااااد، وری چیپ
خدای من چه ارزان
این را گفت و راه افتادیم.
می‌دانستم در دلش چه حسرتی به زندگی ما خورده بود!

امروز رفته بودم بازار، انارهای قرمز و آبداری گرفتم، البته برای آبگیری، کیلویی پنج هزار تومان.
ده کیلویش شده بود کمتر از دو دلار!
نشستم آب آنها را گرفتم ولی فکر و ذکر آقای ریبر از ذهنم نمی‌رفت.
دلم می‌خواست بود و یک لیوان آب انار قرمز به او می‌دادم و می‌گفتم شد ده سنت.
و او باز دهانش باز می‌ماند!!
اوه مای گاد، اوه مای گاد…
و باز حتما به خوشبختی ما حسرت می‌خورد.

فقط باید سعی می‌کردم خودم را نگه می‌داشتم تا نگویم؛
– برادر ریبر
بیا همه انارهای ما برای تو، همه چلوکباب‌های کوبیده ما برای تو، که اینهمه تعریفشان را می‌کردی
برادر ریبر آن پیتزایی که خوردی و گفتی از پیتزاهای ایتالیا هم خوشمزه تر است را که یادت هست!
ما آلبالوهای خیلی خوشمزه‌ای هم داریم، هلوهای فوق‌العاده ای هم داریم، گیلاس‌های عالی داریم، هندوانه شیرین ارزان، خربزه مشهدی، ما جگرکی‌هایی داریم که بیایی نمی‌تونی از آنجا تکان بخوری!
برادر ریبر، ولی ما زندگی را بلد نشده‌ایم… ما زندگی نمی‌کنیم!

جوان‌های بیست ساله ما ناگهان چهل ساله می‌شوند، موهایشان سفید می‌شود، هزار مریضی می‌گیرند، می‌گویند نمی‌دانند آینده‌شان چه می‌شود…
حق دارند!
نمی‌دانند دیگران چه تصمیمی برایشان می‌گیرند.

برادر ریبر، ما هنوز نمی‌دانیم دخترانمان اجازه دارند دوچرخه سوار شوند یا آن کارشان مبارزه با خداست!
ما نمی‌دانیم دزدها لباس مسئولیت می‌پوشند یا مسئول‌ها لباس دزدها را، اما هفته‌ای نمی‌گذرد که پرونده جدیدی از دزدی کله گنده‌ها برایمان رو نشود.

برادر ریبر تو سواحل زیبای ما را ندیدی، تو دامنه‌های البرزمان را ندیدی، تو ارتفاعات سرسبز و سحر آمیز غرب کشور ما را ندیدی، تو شب‌های عاشقانه کویر ما را ندیدی، تو جنگل‌های انباشته ما را ندیدی، تو روستائیان مهربان ما را ندیدی، مراسم‌های زیبای ما را ندیدی…
ولی برادر ریبر
ما دل‌مان گرفته است
ما دلمان خوش نیست!

کاش زبانم خوبتر بود به تو می‌گفتم؛
یعنی تو در سوئیس نشسته‌ای ببینی بایدن آخرش رئیس جمهور امریکا می‌شود یا ترامپ ! تا ببینی زندگی‌ات چه می‌شود؟!
ما همه منتظر انتخابات آمریکاییم!
همه سرمایه‌های ما، همه امیدهای ما، همه برنامه‌های ما متوقف شده، ببینیم آنجا چه خواهد شد..‌.
حتما باور نمی‌کنی اما حتی مسئولان عالی ما چشمشان به انتخابات آنجاست!
تو که نمی‌دانی حس تحقیر و بیخودی چیست…
تو نمی‌دانی دل ناخوش چیست.

برادر ریبر
بیا صندوق صندوق پامی‌گرانت بخرم با هم آب بگیریم…
تو بخوری لذت ببری
من بخورم نفهمم چه خورده‌ام!
ما که نمی‌دانیم فردایمان چه می‌خواهد بشود، چطور لذت ببریم؟
ما نمی‌دانیم دلار چه می‌خواهد بشود؟
کرایه خانه‌ها، دارو وارد می‌شود؟
کارخانه‌های دیگری تعطیل نمی‌شوند؟
فردا هدف بمباران یا تحریم‌های جدید نیستیم…
نمی‌دانیم بچه‌های تحصیلکرد ما می‌مانند ایران؟
راست می‌گویند برایشان مهم نیست آنجا غریب خواهند ماند!
راست می‌گویند اینجا هم احساس غریبی دارند؟

برادر ریبر، ما وسط پامی‌گرانت‌های خوش‌طعم نشسته‌ایم، وسط کشوری زیبا، کشوری پر از نعمت، پر از فرهنگ، پر از تاریخ، اما طعم شیرین آنها را نمی‌توانیم حس کنیم!

می دانم ما باید زندگی خوب را بشناسیم
باید بدانیم زندگی چیست
و چرا زنده‌ایم
همه‌ی اینها را ما سعی کرده‌ایم یاد بگیریم…
اما نمی‌گذارند زیبایی آن را حس کنیم!
هر روز یک بحران
هر روز یک مصیبت

برادر ریبر، من فقط یاد گرفتم انار می‌شود پامی‌گرانت، من نمی‌دانم زندگی چه می‌شود!
همان زندگی که تو در آن جوان ماندی، همه‌اش می‌خندیدی و دلت خوش بود.
و ما تنها روزها را می‌شماریم که بگذرند!
شاید آن دنیا تلافی کنیم!

راستی!
آن دنیا پامی‌گرانت هم دارد؟!

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

هفته نامه پیوند ایرانیان | ایران ، خوزستان ، اهواز