شما اینجا هستید
فرهنگی » نویسنده‌ها داستان‌های خوب و جذاب نمی‌نویسند

یو هوآ(۱۹۶۰-) پس از نویسنده‌های سلفش گائو شینگ جیان و مو یان که نوبل ادبیات را برای چین به ارمغان آوردند، عطای دندان‌پزشکی را به لقایش بخشید و نویسنده شد و خیلی زود توانست خود را به‌عنوان نویسنده‌ای برجسته به جامعه چین و ادبیات غرب معرفی کند. تاکنون آثارش به بیش از بیست‌زبان زنده دنیا ترجمه شده و میلیون‌ها نسخه از آثارش به فروش رفته است.
”زیستن“آغاز موفقیت‌های یو هوآ در چین و سپس در غرب بود که جایزه گرین زین کاوور ایتالیا را در سال ۱۹۹۸ و جایزه ادبی جیمز جویس را در سال ۲۰۰۲ از آن او کرد. این رمان دستمایه ساخت فیلمی به کارگردانی ژانگ ییمو هم شد. فیلم جایزه داوران و بهترین بازیگر را در جشنواره کن ۱۹۹۴ از آن خود کرد. پس از آن آثار دیگری از یو هوآ ترجمه شد، از جمله ”خون‌فروش“، برادران و چین در ده کلمه که همگی ابتدا در چین ممنوع بودند و سپس برخی از آنها اجازه نشر یافتند و به همراه زیستن به فهرست آثار کلاسیک چین راه یافتند.
از یو هوآ این آثار به فارسی ترجمه و منتشر شده: زیستن ترجمه مهدی غبرایی، نشر ثالث، خون‌فروش ، ترجمه زیبا گنجی، نشر مروارید، چین در ده کلمه ترجمه سعید مقدم، نشر مرکز. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی مایکل استندائرت از دانشگاه آیوا در برنامه نویسندگی بین‌المللی است با یو هوآ درباره چگونگی نویسنده‌شدنش و جهان داستانی‌اش.
می‌توانی توضیح بدهی چه چیزی باعث شد تا شغل خود را به‌عنوان دندان‌پزشک رها کنی و به نویسندگی روی بیاوری؟ آیا این امر بین تو و خانواده، چه از بُعد شخصی چه اقتصادی، مشکلی به‌وجود آورد؟
من بیست‌سال پیش تصمیم گرفتم دندان‌پزشکی را با پنج‌سال سابقه کار رها کنم، چون شغلی را که به‌واسطه آن تمام روز را باید با دهان و دندان آدم‌ها سروکار داشته باشم دوست نداشتم. دهان بدترین چشم‌انداز از جهان را به آدمی نشان می‌دهد و همچنین چون خیلی جوان بودم دوست داشتم با چشم‌اندازهای دلنشین‌تری مواجه شوم.
با افرادی از مرکز فرهنگی آشنا شدم که در طول روز در خیابان قدم می‌زنند و با مردم گپ‌وگفت‌ می‌کنند. از خودم پرسیدم چرا من این کار را نکنم. آنها به من گفتند کارشان همین است: قدم‌زدن در خیابان‌ها و صحبت با رهگذران. همان موقع متوجه شدم که کار من نیز باید همین باشد. از آنها پرسیدم چطور می‌توانم با شما همکاری کنم؟ آنها گفتند: «رمان بنویس!» من شروع کردم به نوشتن رمان‌ و وقتی رمان‌هایم چاپ شدند به‌عنوان نویسنده‌ای در مرکز فرهنگی مورد قبول واقع شدم. داستان‌هایم در مجلات و روزنامه‌های ادبی چاپ می‌شد. در دهه هشتاد در چین حق نداشتی برای خودت کاری انتخاب کنی. شغل افراد از طرف مقامات بالا برای آنها انتخاب می‌شد. من هم به این منوال باید اجازه می‌گرفتم تا شغلم را به‌عنوان دندان‌پزشک رها کنم و مشغول نویسندگی شوم. آنها اجازه دادند و من در مرکز فرهنگی به نوشتن ادامه دادم. درآمد من در دندان‌پزشکی آنچنان زیاد نبود. در چین پزشکان ثروتمند نیستند و دولت یک حقوق بخورنمیری به آنها می‌دهد. درآمد شغل‌های مختلف تفاوت چندانی باهم ندارند. پزشکان همه بیچاره و مفلس هستند. گرچه در مرکز فرهنگی هم یک بیچاره مفلس بودم، اما حداقل به شغلم علاقه داشتم. در خیابان‌ها گشت می‌زدم و با آدم‌ها حرف می‌زدم و می‌رفتم خانه می‌نوشتم. ۱۹۹۳ بود که فهمیدم می‌توانم با همین نویسندگی امرار معاش کنم. به پکن رفتم و زندگی آزادانه‌تری را آغاز کردم.
با مشاهده فهرست کتاب‌هایی که منتشر کردی به‌نظر می‌رسد بسیار پرکار بودی. از وقتی دندان‌پزشکی را رها کردی و در ۱۹۸۴ به نوشتن روی آوردی تا به‌ امروز رمان‌های زیادی نوشته‌ای؟
از سال ۱۹۸۴ تا امروز تقریبا پانزده کتاب نوشتم. در چین و در میان هم‌عصران خود نویسنده پرکاری به شمار نمی‌آیم. هم‌عصران من بیش از اینها کتاب چاپ کرده‌اند.
رشدیافتن در کوران انقلاب فرهنگی چگونه بود؟
در شهر کوچکی در جنوب چین بزرگ شدم. پدر و مادرم هردو پزشک بودند. دوران ابتدایی و دبیرستانم در میانه انقلاب فرهنگی گذشت. در زمانه‌ای بزرگ شدم که کتابی وجود نداشت. تقریبا هرچه که ادبی بود به آتش کشیده شده بود. گهگاهی کتاب‌هایی گیرم می‌آمد که بسیار دست‌به‌دست شده بود و معمولا نه عنوان داشتند و نه حتی نام نویسنده، نه مقدمه و نه خاتمه، و حتی پیش می‌آمد بخشی از صفحات کتاب از بین رفته باشد. اولین اثر ادبی واقعی که خواندم کاغذدیواری‌هایی بود درباره انقلاب فرهنگی که پر بود از دروغ، افترا، بدگویی، حمله به این و آن. انقلاب فرهنگی، پتانسیل نیروی تخیل چینی را برانگیخت. مردم از هیچ‌وپوچ برای همدیگر جرم می‌ساختند. جرم و جنایات در قالب داستان و روایت. با کیفی که جای کتاب بود اما خالی از آن، و پر از پوستر و کاغذهای انقلاب فرهنگی، هر روز از مدرسه به خانه بازمی‌گشتم، منتها من این افسانه‌های انقلابی را دوست نداشتم و به داستان علاقه‌مند بودم. «زیستن» به انگلیسی ترجمه و منتشر شد و با استقبال خیلی خوبی مواجه شد. چه احساسی داری که در بازار بزرگ کتاب آمریکا، کتابت به فروش می‌رود؟
«زیستن» پرفروش‌ترین کتاب من است. در چین با تیراژی بالغ بر پانصدهزار نسخه فروخته شد. در سایت‌های چینی شش‌هزار یادداشت و اخبار متنوع از آن منتشر شد. به‌تدریج به نمادی فرهنگی بدل شد. البته این چیزی است که منتقدان می‌گویند و نه من. ژان ییمو از رمان «زیستن» فیلمی ساخته است که بسیار مشهور شده. «زیستن» اولین‌بار در سال ۱۹۹۲ با دوهزار نسخه به فروش رفت و در سال ۱۹۹۸ با پانصدهزار نسخه پرفروش‌ترین کتاب سال شد. هزاران نفر از خواندن کتاب به‌شدت تحت‌تاثیر قرار گرفتند. یادداشت و نظرات بسیاری روی سایت‌های مختلف بود، منتها نظرات افرادی از قشر ضعیف جامعه و مردمان فرودست برایم جالب‌تر بود. کسی نوشته بود: من مدرک دانشگاهی دارم، نه کاری پیدا کرده‌ام و نه درآمدی دارم. از فقر شدید بارها خواستم خودکشی کنم، هیچ انگیزه‌ای برای زنده‌ماندن نداشتم و در خیابان‌ها دست‌فروشی می‌کردم، تا آنکه یک روز رمان «زیستن» را خواندم و متوجه شدم که در دنیا آدم‌هایی وجود دارند که حال‌وروزشان بسیار بدتر از من بوده و رنج‌های بسیاری را تحمل کرده‌اند و باز به زندگی امیدوار ماندند، چرا من نباشم؟ یا یک دختر دانشجو که خانه پدری‌اش را رها کرده بود بعد از خواندن رمان به خاانه بازگشته بود تا آنها را ببیند.
کتاب دومت «خون‌فروش» درباره چیست؟
«خون‌فروش» قصه یک فرد چینی است که خون خود را برای امرارمعاش می‌فروشد. در چین قصه‌های بی‌شماری از مردمان تهی‌دست وجود دارد که خون خود را می‌فروشند. درواقع فروختن خون تنها راه بقا برای بسیاری از مردمان بود. هر روز به تعداد روستاهایی که اهالی آن خون خود را می‌فروختند اضافه می‌شد. در روستاها تقریبا تمام افراد یک خانواده خون خود را می‌فروختند که این امر به شیوع شدید ایدز در میان آنها و خون‌گیرندگان منجر می‌شد. آن روستاها دیگر روستاهای عادی نبودند، بلکه روستاهای منشا ایدز بودند. در سِشوان، لی سیاچن دهقانی بود که سی‌سال از عمر خود را با فروش خون خود سپری کرد و در دسامبر سال گذشته پس از دست‌وپنجه نرم‌کردن با ایدز، از دنیا رفت. لی اولین قربانی خون‌فروشی بود که با رسانه‌ها گفت‌وگو کرد. او پیش از مرگ خویش کفن خود یا در زبان عامیانه چینی «شائیو»ی خویش را آماده کرده بود. لی چهار مرتبه شائیوی خود را به تن کرده بود و در تابوت بامبوی خود در انتظار مرگ ساعت‌ها دراز کشیده بود. سه مرتبه اول مرگ سراغش نیامد، اما بار چهارم مرگ وجود او را فراگرفت. پس از مرگش پسران فرودستش سه موسیقیدان محلی را دعوت کردند تا مقابل جسد بی‌جانش بنوازند. نمی‌خواهم قصه‌ای عجیب و غریب برای مخاطبان روایت کنم. من باور دارم آنها چشم دارند و می‌توانند ادبیات را نظاره کنند. آنها در آشوب بی‌امان زمانه و واقعیت بی‌رحم چیزی خواهند دید دیرپا و ژرف. وقتی پیگیر سرنوشت لی سیاچین می‌شوند چشم‌هایشان کفن را چهار مرتبه به تنش خواهند پوشاند و هربار برای او خواهند گریست. این موشکافی ادبیات است که آن را از حیات واقعی و واقعیت‌های تاریخی متمایز می‌سازد. آثار ادبی باید چنین صراحت و معنایی را دربرداشته باشند، نه آنکه صرفا نماهایی از حیات عادی را روایت کنند. این است که زندگی و وقایع آن در طول زمان رفته‌رفته مضمحل می‌شوند اما ادبیات در پیچ‌وخم آن صیقل می‌یابد.
خون‌فروشی چقدر میان مردمان چین رایج است؟
من به‌طور دقیق نمی‌دانم، زیرا حکومت آماری از آن منتشر نمی‌کند. مطمئن هستم که در بسیاری از روستاها، و میان فرودستان جامعه بسیار رایج است. در روستایی که من در آن بزرگ شدم هم همان‌طور است.
آنها به بیمارستان می‌روند و خون می‌دهند یا نه به مطبی، جایی دیگر، آیا این افراد از این کار جان سالم به در می‌برند؟
این افراد به کلینیک‌های محلی می‌روند. پدر و مادرم پزشک بودند و من در چنین فضایی بزرگ شدم و هر روز نظاره‌گر این امر بودم. در بیمارستان فردی بود که با رشوه‌گیری یا درخواست‌های غیراخلاقی از زنان روستایی خون آنها را می‌خرید. در دهه هفتاد فروختن خون سخت بود، چون کشور خون نمی‌خواست، اما بعدها رایج شد و نیازی به رشوه‌دادن و کارهای دیگر نبود. از اینکه کتاب «چین در ده کلمه» نتوانست در چین منتشر شود چه احساسی داری؟ وقتی می‌نویسی به سانسور اهمیت می‌دهی؟ آیا نگران این امر هستی که آیا کتاب‌هایت زیر تیغ سانسور بروند؟ به بازار کتاب چه توصیه‌هایی می‌کنی؟ به‌عنوان نویسنده‌ای چینی آیا باید کلیت این استراتژی را تغییر دهی؟
به محض آنکه اولین فصل «چین در ده کلمه» را نوشتم، می‌دانستم در سرزمین چین اجازه انتشار نخواهد یافت. با این حال به نوشتن کتاب ادامه دادم؛ زیرا باور دارم روزی در سرزمینم منتشر خواهد شد. وقتی می‌نویسم به مسائلی همچون سانسور توجه نمی‌کنم و حتی به بازار فروش اهمیتی نمی‌دهم. نوشتن مقاله‌ای تازه، داستانی تازه، رمانی تازه، تنها دغدغه من است.
چه امری به تو اطمینان می‌دهد که روزی همه رمان‌هایت در چین منتشر می‌شوند؟
این ملت چین است که به من این اطمینان را می‌بخشد. از ۱۹۸۰ به بعد، چین از لحاظ اقتصادی رویکرد باز و مثبتی پیدا کرد. حتی در زمان استعفای هو یائو بنگ و حادثه میدان تیان‌آن‌من، اقتصاد چین گستره آزاد و بازی بود برای مذاکرات اقتصادی. در طول سی‌سال گذشته، از لحاظ سیاسی امور بسته و محدود می‌شد و گاهی هم آزاد و باز بسته و محدود، اما کلیت امور بازتر و آزادتر می‌شد.
آیا ممکن است در بازنگری به گذشته، بخواهی سبک نوشتن خود را تغییر دهی؟
من در گذشته خیلی انتزاعی می‌نوشتم. دوست دارم در آینده بیشتر آوانگارد بنویسم. مهم‌ترین وظیفه نویسنده آفرینش چیزی جذاب برای مخاطب است. اینکه مخاطبان داستان کم می‌شوند همین است. نویسنده‌ها داستان‌های خوب و جذابی نمی‌نویسند و مدرنیسم آنها را ترسانده و از نوشتن دور کرده است. نوشتن من همیشه در حال تغییر است، چون کشورم پیوسته در حال تغییر است و این امر به‌نحوی غیرقابل‌اجتناب، دیدگاه، احساسات و نوشتن مرا تحت‌تاثیر خود قرار می‌دهد. در عین حال ابعاد مختلفی در نوشتار من وجود دارد؛ از کتاب‌هایی چون «برادران» و «زیستن» که ظلم و بی‌رحمی و خشونت انقلاب فرهنگی را مخاطب قرار داده، گرفته تا کتاب‌هایی با لحنی ملایم‌تر همچون «پسری در گرگ‌ومیش». تغییرات در نوشتار من تحت‌تاثیر شرایط است و حتی تحت‌تاثیر موضوع و درونمایه‌ای که می‌خواهم در رمان تبیین کنم و به آن شاخ‌وبرگ بدهم. مثلا رمان «روز هفتم» که به‌تازگی در چین منتشر شده، امور واقعی چین در عصر حاضر را مخاطب قرار داده است. تجارب انسان در هفت روز اول پس مرگش را به تصویر می‌کشد. جهان مرگ را به تصویر می‌آورد؛ جهانی که به انسان طعم خوشی و رهایی از رنج‌های ضدانسانی که در حیات خویش روی زمین متحمل شده، می‌چشاند. «روز هفتم» رمانی است که واقعیت‌های اجتماعی چین را با نقل اپیزودهایی از آدم‌های شکست‌خورده، مورد انتقاد قرار می‌دهد.
تکان‌دهنده‌ترین بخش این تغییرات چیست؟ تغییرات چشمگیری در رمان‌هایت با توجه به شرایط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی چین دیده می‌شود. آیا در قلبِ نوشتنِ تو درونمایه اصلی ناشی از این تغییرات وجود دارد؟
باید در این باره بیشتر تامل کنم. منتها برای من درونمایه اصلی نوشتارم، مردمان چین هستند که در مواجهه با هر نوع سختی و دشواری در زندگی که حکومت پیش روی آنها قرار می‌دهد، پیروز می‌شوند. کاراکتر چینی‌ها در هر شرایطی در پس هر تغییر و تحولی مستحکم و منسجم می‌ماند. باور دارم که هر نوع حیاتی را به مردمان چین پیشنهاد دهند می‌توانند با آن سازگار شوند. برای مثال در دهه هشتاد قرن نوزدهم وقتی چین در آستانه پیشرفت‌های اقتصادی بود و حکومت به مردم گفته بود که به آنها سودی از این پیشرفت اقتصادی می‌دهد و هرگز نداد و هرچه حکومت پیش رویشان قرار داد تحمل کردند و پذیرفتند.
از نویسنده‌های مورد علاقه‌ات بگو.
نویسنده‌های کمی هستند که دوستشان دارم: شکسپیر، چارلز دیکنز، و نویسندگان قرن نوزدهم همچون ناتانیل هاثورن و نویسنده‌های آمریکایی مثل ویلیام فاکنر و از میان نویسنده‌های آمریکایی که هنوز در قید حیات هستند تونی موریسون.
از ادبیات چین بگو.
ادبیات معاصر چین بسیار غنی و متنوع است. نویسندگان مختلفی با سبک نوشتن‌های مختلف در حال فعالیت هستند. آنطور که من مشاهده می‌کنم بزرگ‌ترین مشکلی که ادبیات چین با آن مواجه است آن است که نمی‌داند چگونه واقعیت‌های امروزی را شرح دهد. واقعیت نسبت به داستان و افسانه، غیرمنطقی‌تر به نظر می‌آید. کار بسیار مشکلی است که پوچی واقعیت را بتوان به رمان انتقال داد.
چه چیزی به تو انگیزه می‌دهد؟ تو را آماده می‌کند؟ درباره چه چیزهایی رویاها در سر داری؟
وقتی می‌نویسم، صدایی پیوسته، لاینقطع، در گوش‌هایم زمزمه می‌کند. گاهی اصواتی گنگ چون خنده می‌شنوم. گاهی آه و ناله، گاهی هق‌هق و گریه. گاهی هم صدای خودم را. آنچه که من را برمی‌انگیزاند و آماده نوشتن می‌کند ایده‌ای انتزاعی درباره واقعیت موجود نیست. رویای من شنیدن آن تَق تَق تَق ها(اصوات مبهم و گنگ) است، هنگامی که تق تق تق(کوبش قلم بر کاغذ) می‌نویسم. آنچه که مرا مجذوب کرده، غوطه‌ورشدنم در کلمات و جملات است به هنگام نوشتن و ناگهان شنیدن صوتی از یکی از کاراکترهایم. وقتی این اتفاق می‌افتد من دچار حیرت می‌شوم که من، آیا نویسنده هستم؟ یا خواننده؟

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

هفته نامه پیوند ایرانیان | ایران ، خوزستان ، اهواز