شما اینجا هستید
اجتماعی » به کی زنگ بزنم؟

سیمین دانشور ، کتابی دارد به اسم ” به کی سلام کنم؟ ” . من نمی دانم توی چه حالی و هوایی بوده بانو ، حداقل برای انتخاب نام قصه و کتاب که این عنوان را نوشته و برگزیده و گذاشته ؛ ولی می دانم این فضا و حالت خاص ، در یک دوره ی ویژه ای اتفاق می افتد که شاید هر کدام ما به یک نوعی و به یک طریقی ، در یک برهه ای از زمان دچارش شده ایم یا بالاخره یک روزی دچارش می شویم .
اینکه مثلن ۵۰۰۰ نفر دوست فیسبوکی داشته باشی ، و به همین اندازه دوستان اینستاگرامی و واتس آپی و تلگرامی و بعد گوشی ات پر شده از شماره های آدم هایی که تو را به اسم کوچک صدا می زنند! و هرگز در عمرت آنها را ندیدی، حس نکردی، قرار نبود یا نیست ببینی! و انگار لشکر زامبی ها بی خبر از همه جا محاصره ات کرده اند، ولی در ذات کلمه، تنهای تنهای تنهای تنهایی! تنها هستی! تنهای تنها.
خط همراه اصلی ات و ایرانسل ت هم پر باشد از شماره های غریب و آشنا . غریبه هایی که یک زمانی آشناترین بودند و آشناهایی که تا همین چندی پیش نمی شناختی شان . ولی واقعیت این است که همه سرشان به خودشان گرم است . سرشان به جهان خودشان گرم است . سرشان به پیله ی خودشان مشغول است . کسی کاری به کار تو ندارد و برایش مهم نیست داری چه می کنی و در خلوتت چه می گذرد و چه دردهایی بر دوش ت سنگینی می کند!
می روم کنار پنجره ی بزرگ خانه که رو به زمین خالی و وسیعی گشوده می شود . پنجره را باز می کنم . باد سردی به صورتم می خورد . بوی چوب سوخته می آید . چه بوی غریب آشنای ملیح و شکننده ی تکان دهنده ای !
یاد کتاب ” به کی سلام کنم؟ ” بانو سیمین دانشور می افتم.
روزگاری میرزا رضای کرمانی، قاتل ناصرالدین شاه را وارد مجلس می‌کنند: میرزا رضای کرمانی را آوردند تو مجلس، گوش تا گوش اعیان و ارکان و اشراف نشسته بودند، هی می‌گفتند میرزا رضا سلام کن، می‌پرسید: به کی سلام کنم؟
داستان از اینجا آغاز می شود.
حکایت بالا را سیمین دانشور در مجموعه “داستان به کی سلام کنم؟” آورده است، عنوان کتاب نیز از همان حکایت است. به کی سلام کنم؟ عبارتی قابل تأمل است که می‌تواند حاوی داستان‌های زیادی باشد. به کی سلام کنم؟ می‌تواند داستان آدمی گوشه‌گیر باشد که به ناگاه وارد مجلسی ناآشنا می‌شود و می‌‌ماند به کی سلام کند. به کی سلام کنم؟ می‌تواند بیانگر خلق‌و‌خوی آدمی باشد که معیار دوستی و خصومت ش را با سلام‌کردن یا نکردن معین می‌کند. به کی سلام کنم؟ می‌تواند زندگی کوکب‌سلطان باشد که ناگهان تنها می‌شود و به اطراف خود که نگاه می‌کند، کسی را پیدا نمی‌کند درددلی کند؛ خانم مدیر مرده، حاج‌ اسمعیل گم شده، یکی‌یکدانه دخترم نصیب گرگ بیابان شده، گربه مرده، انبر افتاد روی عنکبوت و عنکبوت هم مرد. کوکب‌سلطان دلخور از خود می‌پرسد که واقعا کی مانده که بهش سلام کنم و به کی سلام کنم؟ می‌تواند همان ماجرای معروف میرزا رضای کرمانی، قاتل شاه باشد که یکباره او را به مجلس خویشان شاه می‌برند و او معذب می‌ماند به کی سلام کند؟
به کی سلام کنم؟ می‌تواند خیلی حکایت‌ها باشد و نیز می‌تواند بیان ادبیاتی باشد که در ایران سیمین دانشور از چهره‌های شاخص آن است. دانشور در داستان‌هایش بیشتر منتظر فرصتی است تا به خوانندگانش سلام دهد. او می‌خواهد سلامش باعث دوستی و بهانه‌ای برای تجربه دنیایی بهتر شود. لازمه چنین ادبیاتی، خیلی چیزها و از‌جمله انعطاف است. داستان‌های دانشور انعطاف دارند یا دقیق‌تر گفته شود، واجد نوعی گشودگی‌اند؛ این را از ریتم کلی داستان می‌توان دریافت. اما انعطاف‌شان صرف یک ریتم منحصر نیست. شخصیت‌های داستانی دانشور نیز همین‌طور با ظرفیت و انعطاف‌پذیرند. انعطاف، متن را مستعد گفت‌وگو می‌کند. شخصیت‌های دانشور آماده گفت‌وگویند؛ آنها اگر کسی را برای گفت‌وگو پیدا نکنند، یا با خود گفت‌وگو می‌کنند یا در خیال خود آدم‌هایی را جست‌وجو می‌کنند تا با آنها به گفت‌وشنود بنشینند تا لااقل با یکدیگر سلامی ردوبدل کرده باشند.
انعطاف در ادبیات دانشور می‌تواند علت دیگری هم داشته باشد و آن به شخصیت منعطف نویسنده برمی‌گردد. دانشور به‌‌ویژه در زمانه‌ای می‌نوشت که از مرگ مؤلف خبری نبود و مؤلف از چنان آزادی بی‌حدوحصری برخوردار بود که می‌توانست آرزوهای خود را در داستان‌هایش بیان کند یا دقیق‌تر آن آرزوها را به متن تحمیل نماید و دانشور خود چنین می‌کند و آرزوها و آمال‌های خود به‌عنوان مؤلف را در قالب شخصیت‌های داستانی‌اش بیان می‌کند. اگر پریزادی دیده باشم که به من گفته باشد، غصه نخور ناخدا، دنیای بهتری در پیش است، دنیای زنی شاد و غمگسار و همراه مرد نه برده او، دنیای مردی برازنده چنان زنی، دنیای بچه‌های شاد و سیر و پوشیده و عزیز و نه بی‌پناه….
در دانشور بدی وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، همچون سایه‌ای موقت و گذار است که در عدمِ نور-روشنایی امکان بروز پیدا کرده؛ این تلقی از هستی، ریشه در باورهای اسطوره‌ای مانوی دارد. در نگاه مانوی‌گرایانه دانشور با ظهور روشنایی که جان‌مایه وجود عالم است، تاریکی و بدی از میان می‌رود. دانشور این ایده ی اساسی خود را در متن نمایان می‌کند. داستان کوتاه یک سر و یک بالین نمونه‌ای از چنین متنی است. راوی داستان، زنی تنها و بی‌کس است که سال‌های طولانی از شوهرش جدا شده و حال بعد از مشقت‌های فراوان خبردار می‌شود که پسرش ازدواج می‌کند، او که به عروسی پسرش دعوت نشده، تصمیم می‌گیرد دزدکی به دیدن عروسی‌اش برود. شما را به خدا انصاف بود که همچون منی چادر نماز سر بکند، رویش را محکم بگیرد و روی پشت‌بام همسایه تو آفتاب بنشیند و مجلس عقدکنان (پسرش) را تماشا کند. راوی به‌رغم حقارت‌هایی که دیده و رنج‌هایی که بابت رها‌شدن تحمل کرده، بد به دل راه نمی‌دهد، حتی سعی می‌کند دزدکی هم شده از پشت‌بام همسایه به پسر و عروسش سلام کند. پا می‌شوم و دستمال نقل و سکه امام زمان را باز می‌کنم و از بالا روی سرشان می‌ریزم و داد می‌زنم: یک سر و یک بالین باشید. آرزویی که راوی می‌کند همان آرزوی خوش‌بینانه‌ای است که دانشور به‌عنوان مؤلف در ذهن می‌پروراند.
داستان به کی سلام کنم؟ نیز با درماندگی و تنهایی زنی سالخورده به نام کوکب‌سلطان شروع می‌شود. او که تنها و بی‌کس شده است حتا از دیدار تنها دختر و نوه‌اش نیز محروم مانده، اکنون با اندک بازنشستگی که کفاف زندگی‌اش را نمی‌دهد زندگی سختی را می‌گذراند و تنها کاری که اوقات فراغتش را پر می‌کند نفرین به این و آن است تا آزردگی‌اش تسلایی پیدا کند. به‌رغم زندگی سخت کوکب‌سلطان، اتفاقی در آخر داستان می‌افتد که باعث می‌شود ماجرا سرانجامی خوش پیدا کند و آن از قضا موقعی است که کوکب‌سلطان در وسط کوچه زمین می‌خورد و آشغال‌گوشت از دستش می‌افتد و ولو می‌شود، در آن وقت ناگهان با دیدن زن و مرد جوانی که برای کمک به طرفش می‌آیند، امید در او جوانه می‌زند. قلب کوکب‌سلطان بدجوری می‌زد و دهانش تلخ بود با این حال به روی زن خندید، ناگهان خیال کرد که این جوان دامادی است که آروز داشت داشته باشد اما نداشت و این زن دختر خودش است، بعد اندیشید که تمام مردم شهر قوم و خویش و کس‌وکار او هستند و از این اندیشه یک آن دلش خوش شد و رو به همه سلام گفت.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

هفته نامه پیوند ایرانیان | ایران ، خوزستان ، اهواز