مارشال برمن، در کتاب مشهورش تجربه مدرنیته تعریفی کارآمد از این فرآیند اجتماعی به دست میدهد. او مدرنیته را تجربه ای عملی میداند که در آن دو فرآیندِ دیگرِ مدرنیسم و مدرنیزاسیون به تعدیل میرسند. از نظرِ برمن، مدرنیسم، بینشِ فرهنگیِ دموکرات و بازِ جامعه مدرن است؛ بینشی که اجازه گفتگوی بین سنتهای فرهنگیِ خودی و دیگر فرهنگها را میدهد. از سوی دیگر مدنیزاسیون وجهِ عینی و نیز تکنیکیِ جامعه مدرن است که تحوّل اقتصادی – اجتماعی چنین جامعه ای را فراهم میکند. اکنون میتوان درک کرد که فرآیند مدرنیته صرفاً به معنای توسعه عینی نیست و بر خلاف تصوّر بسیاری که میپندارند جامعه متجدد و توسعه یافته تکنیکی بخودی خود دموکراسی را به ارمغان میآورد، باید دانست که این نگرش سنّتی به توسعه – که فاقد بینش صحیح و درک درست فرهنگی از جهان جدید است – با تجربه های عملی فراوانش به شکست انجامیده. با اینهمه، بسیاری با فراموش کردن تجربه های تاریخی – و از جمله تجربه تجدد رضاشاهی – هم اینک نیز تنها به دنبال کسب توسعه تکنیکی هستند و میپندارند همین وجه از مدرنیته بدون توجه به مدرنیسم میتواند از ایران جامعه ای معاصر و پیشرو – که دموکراتیک بودن از شرایط آن است – بسازد. غافل از اینکه در ایران، پروژه تجدد از دوره رضا شاه تا پایان حکومت سلسله پهلوی، از سویی به ناسیونالیسم نژادپرستانه ای دامن زد و از سوی دیگر حکومت ضدّ دموکراتیک مدرن را پایه نهاد اگر تجدّد پدیده ای کاملاً سعادتبخش و مثبت است، پس چگونه است که جامعه ما (و بسیاری دیگر از جوامع مشابه) را در بحرانی مداوم نگاه داشته است؟ (دموکراسی یا حقیقت؛ علی میرسپاسی؛ صفحه ۸۳)
در واقع آنچه اهمیت دارد دانستن این موضوع است که مدرنیزاسیون الزاماً فرآیندی دموکراتیک نیست؛ بلکه آنچه باعث پیدایی مدرنیته (و از الزامات آن، دموکراسی) در جوامع غربی شده، حرکت همزمان مدرنیزاسیون و مدرنیسم است: حرکتی که در بسیاری از کشورهای خواهان مدرنیته رُخ نداده. از دیدگاه تاریخی، وقتی متفکرین این جوامع متوجه تأخّر خود نسبت به کشورهای غربی شدند؛ خواستند این عقب ماندگی و کم بودگی را به طریقی جبران کنند. پس به مشاهده جوامع غربی پرداختند؛ امّا آنچه دیدند نتایج و حاصلِ مدرنیزاسیون آنجا بود؛ نه حاصل مدرنیته که امری پنهان است. (کتاب ماه علوم اجتماعی؛ شماره ۶۸ و ۶۷؛ گفتگو با دکتر جمشید بهنام)
در واقع متفکرین کشورهای خواهان مدرنیته، با مشاهده کشورهای مدرن غربی، گمان کردند با تأسیس و ورودِ صنایع و مدارس و … میتوانند از کشورهایشان جوامعی معاصر بسازند؛ غافل از اینکه حتّی ورودِ پارلمان – که نماد دموکراسی انگاشته میشود – نیز نمیتواند به تنهایی دموکراسی را به ارمغان آورد. آنچه در دموکراتیک شدن جوامع مدرن اهمیت بنیادین دارد، ورود و نهادی شدن نگرش مدرن است؛ آنچیزی که مدرنیسم خوانده میشود. یکی از مظاهر مدرنیزاسیون در ایران، مدارس به سبک اروپایی بود. سابقه اینگونه مدارس به زمان سلطنت محمد شاه قاجار برمیگردد که برای اولین بار بعضی کشیشان آمریکایی و فرانسوی، تعدادی مدرسه به سبک اروپایی در ایران به وجود آوردند. در عهد ناصرالدین شاه نیز، میرزا تقیخان امیرکبیر – شاید تحت تأثیر رنجی که از عقب ماندگی ایران میکشید؛ یا مؤثر از اندیشه های عباس میرزا و نیز مسافرتهایی که به روسیه داشت و شاید تحت تأثیر شکست ایران از روسیه و تواناییهای نظامی روس – تصمیم به پایه گذاری مدرسه ای به سبک نوین در ایران گرفت. اقدام امیرکبیر – که از متفکرین و روشنفکران دوران خود بود – به عنوان پایه گذار دارالفنون – گرچه خود هرگز شاهد افتتاح آن نبود – نشانه طرز تلقّیِ نخبگان ایرانی از پدیده مدرنیته است. در واقع با نظری سریع به تاریخچه و نحوه عمل دارالفنون میتوان بینش تجدد طلبی را – که پیش از این بحث شد – مشاهده کرد. همانگونه که از نام دارالفنون پیداست، در این مدرسه مجموعه ای از فنون آموزش داده میشد: پزشکی، نقشه کشی، معدن کاری، سواره نظام، توپخانه، داروسازی و … حال آنکه در قرن ۱۹ در اروپا (و در آمریکا تا اواسط قرن بیستم)، رشته های فنّی عموماً در دانشگاهها تدریس نمیشدند و ارائه دانش جدید در این کشورها به طور عمده به تدریس علوم انسانی، حقوق، الهیات و برخی علوم دقیقه نظری (ریاضیات، فیزیک و …) اختصاص داشت.
(دموکراسی یا حقیقت؛ علی میرسپاسی؛ صفحه ۱۵۱ و ۱۵۲)
اصولاً، همین موضوع که موسیو جان داوود خان – مأمور امیرکبیر برای انتخاب معلم از فرنگ – همزمان وظیفه خرید چند کارخانه و کشتی و … و ورود آنها به ایران را داشته، نشان میدهد که متفکر نخبه ایرانی چگونه به مدرنیته و معاصر شدن میاندیشیده و چگونه تلقی او تنها عینیات را شامل میشده. و نیز به طور خاصتر نشان دهنده طرز تلقّیِ اندیشمندان ایرانی از مقوله آموزش است: آموزشی که – در خوشبینانه ترین حالت – حداکثر به مدرنیزاسیون مینجامد و نه مدرنیته.
همین نگرش بعدها در اندیشه عیسی صدیق – فرستاده رضا شاه جهت تهیه الگوی نوین آموزش ایران و محصّل دانشگاه کلمبیای آمریکا – نیز مشاهده میشود. همانگونه که آمد، متفکران ایرانی در مواجه با غرب – شاید با بی دقتی – تنها امور آشکار و نتایج مدرنیزاسیون را دیدند و فرآیند پنهان دیگر را در طرز نگرش غربیها نادیده گذاشتند. کافی بود عیسی صدیق اندکی چشم یگشاید تا دریابد که بنیان آکادمیک دانشگاههای مهم آمریکا نه دانشکده های فنّی و حتّی رشته های کاربردی مبتنی بر تکتولوژی، بلکه دانشکده هایی مانند Arts and Letters، علوم حقوق و سیاست، علوم اجتماعی و کلاً رشته ها و دانشهایی است که دانشجویان جوان آمریکایی را آماده شرکت فعّال در نهادهای جامعه مدنی و زندگی دموکراتیک میکند. (دموکراسی یا حقیقت؛ علی میرسپاسی؛ صفحه ۱۵۲)
به هر صورت توجه به مسأله مدرنیت در ایران از این دیدگاه و نگاه به دارالفنون – به عنوان نخستین مدرسه عالی به سبک جدید – از این منظر (بدون کتمان خدمات شایان آن) میتواند کمک کند تا وضع کنونی جامعه – بطور کلی – و آموزش – به طور خاصتر – بیشتر قابل درک باشد.
پیوند ایرانیان. چهار شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱_ سال چهارم _ شماره ۲۱۲ _ صفحه ۵
- شهرام گراوندی
- کد خبر 12952
- 2439 بازدید
- بدون نظر
- پرینت