شما اینجا هستید
ایران » شعر واقعی به تفکر نیاز دارد

محمد حقوقی فعالیت ادبی‌اش را از سال ۱۳۴۰ زمانی که از دانش‌سرای‌عالی تهران در رشته‌ی ادبیات فارسی فارغ‌التحصیل شد و به اصفهان بازگشت، آغاز کرد. او که در آن زمان، تازه با شعر نیمایی آشنا شده بوده، وقتی به اصفهان برمی‌گردد، در چند انجمن ادبی شرکت می‌کند و چون می‌بیند که جوانان مجبور می‌شوند از روی سرمشق غزل‌های سعدی یا حافظ شعر بسازند، تصمیم می‌گیرد که این انجمن‌ها را به‌هم زند. بعد‌ها هوشنگ گلشیری هم به او می‌پیوندد و همین آشنایی سبب می‌شود که حقوقی و گلشیری همراه با جلیل دوست‌خواه، محمد کلباسی، احمد گلشیری و فریدون مختاریان، خود جلسه‌ای هفتگی ترتیب دهند و با جذب جوانان، به طرح ادبیات و مسائل روز بپردازند. این جلسه‌ها تشکیل می‌شود و با پیوستن امیرحسین افراسیابی، اورنگ خضرایی، روشن رامی، مجید نفیسی، محمدرضا شیروانی، رضا فرخ‌فال، یونس تراکمه، هرمز شهدادی، منصور کوشان، ایرج ضیایی، و آمدن ابوالحسن نجفی از فرانسه و نیز پیوستن احمد میرعلایی و ضیاء موحد و درنهایت، همکاری همه اینان با هم، به چاپ مجله‌ای می‌انجامد که به جنگ اصفهان معروف می‌شود و نخستین شماره آن در سال ۱۳۴۳ انتشار می‌یابد. در واقع از شماره سوم با فرستادن شعر و داستان و مقاله مشاهیر اهل قلم، کسانی چون مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، م. آزاد، منوچهر آتشی، یدالله رویایی، محمدعلی سپانلو، بهرام صادقی، تقی مدرسی، مصطفی رحیمی، پرویز مهاجر، مهشید امیرشاهی، میهن بهرامی، احمدرضا احمدی، صفدر تقی‌زاده، محمدعلی صفریان، سیروس طاهباز، رضا سیدحسینی و کم کم جنگ اصفهان جای درخور خود را در میان مجله‌ها و ماه‌نامه‌های ادبی و هنری پیدا می‌کند و تا ۱۱ شماره‌ی آن چاپ می‌شود. اما جلسه‌های جنگ با آمدن حقوقی به تهران و رفتن نجفی به فرانکلین در سال ۱۳۴۹ و آمدن چند سال بعد گلشیری، دیگر تقریبا از رسمیت می‌افتد.
او به تهران که می‌آید، به همان شغل قدیمی‌اش، یعنی معلمی، می‌پردازد و تا سال‌ها پیشه‌اش می‌شود. این منتقد ادبی که‌ برای اولین بار در دهه‌ی ۴۰، با مقاله‌ی مفصل کی مرده که بجاست در سومین شماره‌ی جنگ اصفهان به عرصه‌ی نقد ادبی وارد شد و مورد توجه اهل ادب قرار گرفت، در آن مقاله نوشته بود که از تمام شاعرانی که تا آن دهه به عنوان شاعر نوپرداز شهرت یافته‌اند و همه خود را از نیما یوشیج متأثر می‌دانند، تنها هفت نفر آنان را شاعران موفق می‌توان خواند و شعرشان را ماندگار دانست؛ احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، منوچهر آتشی، فروغ فرخزاد، م. آزاد، یدالله رویایی و سهراب سپهری .
حقوقی درباره این‌که چه‌طور درباره این شاعران به این اعتقاد رسید، توضیح داد: به‌علت مطالعه و مداقه در شعر نیمایی و بخصوص تامل و تردید به کار برخی از شاعرانی که آن زمان از شهرت بسیار برخوردار شده بودند؛ ازجمله سیاوش کسرایی که مثلا از م.آزاد بسیار مشهورتر بود. درحالی که من شعر کسرایی را در مقابل شعر م. آزاد واجد ارزش نمی‌دانستم، و این درست در سال‌هایی بود که برخی به این عقیده رسیده بودند که کسرایی تنها شاعر امروز ایران است و زمانی در همه‌ی چهارراه‌ها و میدان‌های شهر مجسمه‌اش دیده خواهد شد. اما من نه فقط این اعتقاد را نداشتم، بلکه او را در حد یک شاعر نوپرداز متوسط می‌دانستم و می‌دانستم که او شاعر روز است؛ نه شاعر همیشه، شاعری که طرز تفکر غالب آن زمان شعر او را می‌پسندید و به تعصب عقیدتی او سخت اعتقاد داشت و سرانجام هم همین، کار دست او داد و در سال‌های آخر به آوارگی او از ایران و در پایان به مرگ او در سرزمینی غریب منجر شد. اما آن هفت شاعر مورد نظر من هر چه پیش‌تر آمدند، بیش‌تر خود را نشان دادند و مورد توجه اهل نظر قرار گرفتند.
وی درباره شاعران پس از انقلاب و جایگاه آنان در شعر معاصر معتقد است: بعد از انقلاب کسی جای شاعران نام‌برده شده را نگرفت و ارزش شعر ما هم‌چنان به دست همین‌ها بود و تا الان هم هست و در دنبال آن‌ها شاعران نسل بعد هم، یعنی متولدان سال‌های ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۲، امثال “فرخ تمیمی، منوچهر نیستانی، رضا براهنی، منصور اوجی، اسماعیل خویی، کاظم ‌سادات اشکوری، جواد مجابی، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی، محمد مختاری، ضیاء موحد، علی باباچاهی و چند نفر دیگر، و البته چند نفر دیگر از نسل اول هم، مثلا هوشنگ ابتهاج، یدالله مفتون امینی، بیژن جلالی، نصرت رحمانی، فریدون مشیری، نادر نادرپور و… .
این شاعر البته جریان انقلاب را در آثار شاعران و داستان‌نویسان معاصر بی‌تأثیر ندانست و گفت: اصولا در مقاطع تاریخی خاص، در هر شرایط زمانی و با هر هدف و آرمانی که آن شرایط تاریخی به‌وجود می‌آید، هنر به‌طور کلی متحول می‌شود و از یک طرف موضوع‌ها و مفهوم‌های جدید، اغلب با جامه‌ی شعار مورد توجه‌ شاعران قرار می‌گیرند و از سویی دیگر در شکل‌های گوناگون و فرم‌های مختلف و خاصه بازی با کلمه‌ها از سر تفنن و تعهد؛ دو واکنش در کنار هم، یکی به اعتبار اقبال به آرمان‌ها و اصول انقلاب و دیگری به دلیل اعراض از اوضاع جدید و باورهای مردمی. در مورد داستان هم همین‌طور است؛ برخی از داستان‌نویسان به‌علت سرعت سیر وقایع و حوادث مختلف، صرفا به نوشته‌های گزارش‌وار بسنده می‌کنند، برخی نیز منتظر می‌مانند تا زمانی که وقت نوشتن آن‌ها در قالب واقعی داستان فراهم آید. بخصوص در انقلاب ما که در ابتدا وضعی همه‌گیر داشت، اما به‌تدریج هر گروه بنا بر اعتقادها و نظریه‌های خاص خود در یک خط هنری و ادبی مخصوص حرکت کرد تا واکنشی جز واکنش گروه‌های دیگر از خود نشان دهد؛ گروهی از سر اعتقاد، گروهی نیز از در اعتراض، هر کدام هم با راه‌ها و شیوه‌های مختلف سراینده‌ی زوایا و مدارات درباره ماندگاری آثار شاعران امروز ترجیح داد که از کسی نامی نبرد و متذکر ‌شد: اجازه بدهید از کسی نامی برده نشود و بی‌توضیح بیش‌تر البته. ما اصلا این شاعران را از نظر نحوه‌ی واکنش در این مقطع خاص و حساس به سه گروه مشخص می‌توانیم تقسیم کنیم: گروه اول، شاعران متعهد به انقلاب که از همان آغاز به استفاده از قالب‌های قدیم، بیش‌تر غزل و کم‌تر رباعی و دوبیتی و مثنوی متمایل شدند و با توجه به فرهنگ اسلامی و مبانی تشیع و عنایت به مدایح و فضایل بزرگان دین و به‌طور کلی متاثر از حماسه‌ی انقلاب و بعد نیز به تاثیر از تبعات جنگ، به ساختن شعر دل بستند و البته از اسم‌ها، اشیا و کلمه‌ها و ترکیب‌های مناسب انقلاب و جنگ، مثلا وضو، خون، آیه، ضریح، ایمان، سجود، محراب، حجله، دجله، فرات، علقه، ذوالجناح، گل محمدی، صاعقه‌ی عشق، بانوی شقایق، داغ لاله، قیامت خون، مزرعه‌ی سرخ شهید، خون زلال کربلا و… همراه با انتخاب قافیه‌ها و ردیف‌های جدید و بی‌سابقه فعلی و اسمی استفاده کردند.
وی گروه دوم شاعران را جوانان شاعری می‌داند که درواقع، بیش‌تر در خط شاعران پیش‌کسوت و البته با زبان مردمی امروز و نه زبان ادب و با اندیشه و فضایی ناشی از وضعیت و موقعیت شاعر در جریان واقایع و حوادث این ایام حرکت کردند. و گروه سوم که با هر این دو گروه تفاوت داشتند؛ این‌ها در آغاز در نوعی بلاتکلیفی به‌سر می‌بردند و منتظر که تا کی زمان آن برسد که از این بهت و حیرت به‌در آیند و بنا بر اعتقاد یا بی‌اعتقادی و توجه به تجربه یا بی‌تجربگی به واکنش منحصربه‌فرد دست زنند.
حقوقی درباره‌ی راه برون‌رفت از این بهت و حیرت و بلاتکلیفی معتقد است: البته به این گروه بلاتکلیف و مبهوت، باید با دو نظر نگاه کرد؛ گروه شاعران شناخته‌شده که اصولا تا اوضاع آرام نشود و به همه‌ی جوانب نتوانند اشراف پیدا کنند، شعر نمی‌توانند بنویسند و گروه دیگر شاعران جوانی هستند، بی‌هیچ اصول اعتقادی که غالبا بی‌تجربه‌اند؛ این است که منتظر می‌مانند تا راهی باز شود و بهانه‌ای به دست‌شان بیاید تا نوشتن را آغاز کنند، که البته برای بسیاری از این‌ها، این بهانه، همان ورود فرضیه‌ها و نظریه‌های مختلف ادبی و زبانی جدید بود، از طریق ترجمه‌ی مقاله‌ها و کتاب‌های مختلف با مطالبی که در این مقاطع حساس تاریخی، خود به‌خود مورد توجه قرار می‌گیرد و درواقع بیش‌تر این عنوان‌ها و اصل‌هاست که درنهایت سرمشق کار آنان می‌شود. مثلا آشنایی با نظریه‌های فرمالیست‌های روسی یا مکتب پراک یا اصولا نظریه‌های متفکران جدید در حوزه نشانه‌شناسی و زبان‌شناسی، زبان شعر، رمان، بازخوانی متن، اصل تاویل، توجه به معنا و فرامعنا، مدرن و پسامدرن یا مفهوم ساختارشکنی و اصطلاح مرگ مولف و به طور کلی اصول و مبانی‌ای که توسط امثال یاکوبسن، میشل‌فوکو ،رولان‌بارت، بلانشو، ژاک‌دریدا، گادامر، لیوتار و …عنوان و بیان شده است. وی معتقد است که جوانان ما این تئوری‌ها را از طریق ترجمه‌هایی که غالبا نیز مبهم و نامفهوم‌اند، به خیال خود در شعرهایشان پیاده می‌کنند و با این توهم بر نوشته‌ی خود نام پست‌مدرن می‌گذارند و آن را اثری فرامعنا و قابل تفسیر می‌دانند و خود را مثلا ساختارشکن می‌شناسند. این عده از شاعران از سر ناآگاهی و غالبا هم از سر بی‌اعتقادی به این تئوری‌ها روی می‌آورند. کار این‌ها نوعی بازی با زبان، بی‌توجه به اصل معنا و درنهایت محتواست که بعضا تا حد دهن‌کجی و لجاجت و اغلب هم بدون این‌که خود به این حقیقت واقف باشند، لجاجتی ناآگاهانه و بیش‌تر از سر احساس، که درواقع از شرایط اجتماعی و ایستادن در مقابل ارزش‌های جدیدی که بنابر تصورشان بر آن‌ها تحمیل شده، ناشی است. خب، با این توضیح‌ها، این‌ها در این مواقع چه واکنشی می‌توانند نشان دهند، جز این‌که به بازی‌های زبانی بی‌هیچ توجه به وضعیت و موقعیتی که در آن هستند، بپردازند. درست برخلاف کار شاعران مجرب و سرشناس که اگر با زبان برخورد تازه می‌کنند، توفیق دریافتن زبانی دیگر، به اعتبار تعریف جدید از شعری دیگر است و انعکاس جوهر زمان و جریان گذران حوادث که آرام‌آرام از صافی ذهن آن‌ها نگذرد و در عین تاثر در وجودشان ته‌نشین نشود، آن زبان جدید خون نمی‌گیرد و آن شعر تازه امروزین متولد نمی‌شود و همه‌ی این تاثیر و تاثرها و ذهنیت‌ها البته در سکوت و چه بسا سکوت طولانی شاعر نطفه می‌بندد و شکل می‌پذیرد، تا زمان نوشتن آن فرا رسد.
حقوقی، بعد از انقلاب چند سالی در کارش توقف داشته و عاملی که او را دوباره به نوشتن واداشت، جنگ تحمیلی عراق بود. او بعد از انقلاب به گفته خودش مدت‌ها به بهت دچار بود و قضایا را می‌نگریست. خود من تا سال ۵۹ قضایا را می‌نگریستم، تا این‌که با شروع جنگ، اضطراب به نهایت شدت خود رسید، اضطراب تجزیه وطنم. تا سرانجام که یک شب تا صبح در یک حالت انفجار، شعر بلند خروس هزار یال را نوشتم. او این انفجار و هیجان را درواقع دلیل عشق بیش از حد خود به ایران و فرهنگ این آب و خاک می‌داند و در دنباله حرف‌هایش ادامه می‌دهد: آن ایام من در ایران نبودم، یعنی تابستان سال ۵۹ تا شروع جنگ و همین‌طور از اواخر سال ۶۳ تا اواخر ۶۴ که به قصد مداوا در سوییس به‌سر می‌بردم، یعنی در اوج موشک‌باران عراقی‌ها. ایامی که تحملش خیلی سخت بود، اصلا همه چیز در ایران برای من شکل دیگری دارد، رنگ‌ها جلوه‌ای دیگر دارند؛ خاک، آب، زمین، آسمان، حتا ماه که در همه آسمان‌ها یکسان می‌تابد. ماه آسمان ایران در نظر من ماه دیگری است؛ جاذبه‌ای دیگر دارد. در ساحل دریای سیاه یا مرمره، دریای شمال یا اقیانوس اطلس، دریای آدریاتیک یا مدیترانه، گویی به دریای خزر نگاه می‌کردم؛ همه‌ی این ساحل‌ها برای من ساحل خزر بود.
حقوقی شعر خروس هزاربال را واکنش خود نسبت به حوادثی که در کشورش می‌گذشت می‌داند، ولی بعد البته با همان شیوه همیشگی خود شعر نوشت. یعنی همان‌طور که در مواقع مختلف شعر می‌نویسد: فارغ از هیجان‌ها و تاثیرهای موقت روز؛ چراکه اعتقاد دارد شعر واقعی به تامل احتیاج دارد، تاملی که وقتی نطفه گرفت و آرام‌آرام در مسیر تفکر و تخیل توامان به حرکت افتاد، آن‌وقت شعر شکل می‌گیرد، و نه بیان احساس‌ها و هیجان‌های زودگذر و در این برهه از زمان، ناشی از وضع انقلاب، که خود به‌خود چه در داستان و چه در شعر حالت گزارش و شعار پیدا می‌کند. البته این بیش‌تر واکنش شاعران و غالبا جوانان شاعری بود که نسبت به جریان‌های انقلاب حساس بودند و نه آن شاعران جوان سرگردان که منتظر بودند تا بهانه‌ای به دست‌شان بیفتد و از جایی شروع کنند، که این بهانه را بیش‌تر سیل ترجمه‌ی تئوری‌ها به دست‌شان داد.
وی که خود با نظریه‌های رولان بارت در دهه‌ی ۴۰ در جنگ اصفهان با ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی آشنا شده بود، در ادامه گفت‌وگو با ایسنا تصریح کرد: البته ما نیز به این نظریه‌ها توجه داشتیم و آن‌ها را هم می‌خواندیم، اما نه به نیت سرمشق؛ به قصد آگاهی هر چه بیش‌تر از مطالب و مباحث مربوط به زبان. وانگهی ما با برخی از این اصول از قبل هم آشنا بودیم و ضمن مقاله‌ها و نوشته‌های خود مثلا در جنگ اصفهان درباره زبان و اصل هنجارگریزی و عادت‌شکنی یا همین آشنایی‌زدایی یا مساله فرم و ساختار و توجه به شعرهای متشکل و ساخت‌مند و قابلیت تفسیری آن‌ها، البته با نام‌های دیگر به این نظریه‌ها، استناد هم کرده بودیم. ما با نام رولان بارت از ۴۰ سال پیش وقتی که آقای نجفی اثری را از او در جنگ اصفهان ترجمه کرد، آشنا شده بودیم و راجع به نظریه‌های او بحث کرده بودیم و این منتقد ادبی هیچ جریان شعری را رد نکرد و توضیح ‌داد: به‌شخصه و به‌طور کلی کار هیچ‌کدام از این‌ها را رد نمی‌کنم، حتا آثاری را که مطلقا نمی‌فهمم و این یک واقعیت است که متاسفانه هیچ کس به آن توجه ندارد؛ یعنی هیچ کس نمی‌داند که هر چیزی را که نمی‌فهمد، نمی‌تواند و نباید رد کند؛ حالا هر اسمی که می‌خواهد پای آن باشد. مگر ما فرمول e=mc2 را درک می‌کنیم؟ و درباره‌ی آن می‌توانیم توضیح دهیم. و بگوییم چون ما نمی‌فهمیم، پس این جمله‌ای بی‌معناست؟ اما این جمله بی‌معنا چیست و از کیست؟ فرمول رابطه‌ی جرم و انرژی است از انیشتین؛ شاید بگویید یک فرمول علم فیزیک، ریاضی را که با یک شعر نمی‌توان مقاسیه کرد؛ مساله مقایسه نیست. من از نفس نفهمیدن حرف می‌زنم و تاکید می‌کنم همه آدم‌ها که نمی‌دانند این فرمول انیشتین است و حتا اگر بدانند هم باز می‌گویند نمی‌فهمیم. چرا؟ چون با این زبان آشنا نیستند. همین‌طور که با زبان شعر، یا با زبان چینی و اصولا مساله‌ای به نام زبان، که خود فی‌نفسه مساله‌ی پیچیده‌ای‌است.
وی ادامه ‌داد: برخی از استادان دانشگاه‌های ما که مصرانه شعر نیمایی را صرفا به دلیل این که نمی‌فهمند و با آن نمی‌توانند رابطه برقرار کنند، رد می‌کنند، و ما وقتی می‌گوییم چرا، می‌گویند چون نمی‌فهمیم. به این جواب نمی‌فهمیم توجه کنید و باز وقتی می‌گوییم آخر چرا؟ جواب می‌دهند، چون زبان نیما زبان فارسی نیست.
او درباره‌ی این‌که چرا شعر امروز مخاطب عام ندارد، معتقد است: مساله مخاطب هم به این سادگی‌ها نیست؛ دلایل بسیار دارد: یکی به علت نفس شعر یعنی عصاره‌ی کلام بوده که طبیعی است با کلام مشروح بسیار فاصله دارد، چراکه در شعر یعنی در کلام موجز معمولا برخی از ارکان جمله حذف شده‌اند و دیگر معنای کلمه‌ها، معنای روزمره و مستعمل آن‌ها نیست و زبان بیش‌تر هدف است؛ نه وسیله، یعنی زبانی که خبری می‌دهد یا سوالی می‌کند به قصد فایده‌ای یا دستور کاری. مثلا وقتی فلان بنا از فلان معمار می‌شنود که امروز همه‌ی خشت‌ها را بچین و دیوار را تمام کن، تا وقتی که ما امروز و در همه زمان‌ها از حافظ می‌شنویم: خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای، بدیهی است که این دو جمله با هم تفاوت دارند. زبان در جمله اول زبان وسیله است و برای انجام کاری سودمند و مورد نیاز بیان شده است و زبان درجه دوم چنین نیست، چون نه این خشت آن خشت است و نه این پا پای قدم برداشتن و رفتن. معنای جمله اول را همه فارسی‌زبانان می‌فهمند، ولی معنای جمله دوم تنها برای فارسی‌زبانی قابل فهم است که با زبان مجازی و عرفانی آشناست. اما آیا همه‌ی نوشته‌های جوانان افراط کار ما هم همین‌طور است؟ نه برای پارسی‌زبان عام و نه خاص، برای هیچ یک از مخاطبان قابل ارتباط نیست. وی در ادامه بحث درباره این‌که چرا داستان در ادبیات امروز بیش‌تر از شعر مخاطب دارد، گفت: زیرا در هر مقطع زمانی که جامعه در شرایط خاص و حساس قرار می‌گیرد، طبیعی است داستان از آن‌جا که به جزییات می‌پردازد و به رفتار و واکنش کاراکترها و تیپ‌ها توجه می‌کند، خود به‌خود آینه یک جامعه می‌شود، آیینه‌ای تمام‌نما. بنابراین داستان بسیار بیش‌تر از شعر مخاطب خواهد داشت و به همین دلیل هم هست که ناشران و موزعان چون می‌دانند خوانندگان شعر بر عکس داستان بسیار اندک‌ هستند، از چاپ و نشر کتاب‌های شعر، مگر در مورد چند شاعر صرفا مشهور و لزوما نه بزرگ، خودداری می‌کنند؛ درصورتی‌که در مورد داستان این‌طور نیست. البته این را هم باید گفت که اصولا نشر کتاب در ممکلت ما از لحاظ توزیع و پخش یکی از بدترین دوره‌های خود را طی می‌کند. چون ناشران معمولا کتاب‌هایی را چاپ می‌کنند که بدانند به چاپ‌های دوم و سوم و چندم هم خواهند رسید و موزعان هم همین‌طور، کتاب‌هایی را پخش می‌کنند که بدانند برای آن‌ها سودآور خواهد بود. این شاعر دلیل دیگر مخاطب عام نداشتن شعر امروز را نفس شعر می‌داند، یعنی وقتی زبان درنهایت ایجاز و فشردگی است و به زمان احتیاج خواهد داشت تا جامعه در مرتبه‌ی ارتباط با آن قرار گیرد. وی در این‌باره افزود: بخصوص که معمولا در درازمدت است که کف‌ها از بین می‌روند و آب‌های گل‌آلود صاف می‌شوند تا شعری اگر واقعا شعر است ژرفای خود را نشان ‌دهد؛ بنابراین باید صبر کرد و شکیبا بود تا در آینده‌ای شاید هم نه چندان دور، چهره‌های مستعد را با توجه به ارزش‌های شعری جدید، هر یک، به نسبت شناخت و به اندازه ژرفای هر شعر پی برد؛ زیرا آن‌چه مسلم است، در طول تاریخ حق هیچ شاعری پای‌مال نخواهد شد و درنهایت هر کس به قدر ارزش کار خود به حق خود خواهد رسید. به همین دلیل است که هیچ شاعر روز و با شهرت موقت، شاعر همیشه و معاصر همه زمان‌ها نخواهد شد. و نه یک فرد، که هیچ گروهی با هر مانیفست و بیانیه‌ای نخواهد توانست خود را به تاریخ تحمیل کند. شما فقط کشور فرانسه در این ۱۵۰ سال، ۲۰۰ سال اخیر را درنظر بگیرید و ببینید چقدر مکتب‌های ادبی و هنری آمده‌اند و رفته‌اند و هیچ اثری از آن‌ها نمانده است. یا در همین کشور خودمان، این گروه‌های گوناگون چه نام‌هایی برای شیوه‌ی شعری خود گذاشته‌اند: شعر حجم، شعر دیگر، شعر گفتار، موج نو، موج دوم و سوم و اما سرانجام در فرانسه چه کسانی مانده‌اند: مالارمه، والری، رنه‌شار، سن ژون پرس و چند شاعر دیگر، و در ایران: نیما یوشیج، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، منوچهر آتشی و.. که در مجموع بیش از انگشتان دو دست نمی‌شوند. در کشورهای دیگر هم همین‌طور. اما چرا؟ چون شاعر واقعی فطرت شاعرانه می‌خواهد و معرفت تاریخی و پشتوانه فرهنگی، همراه با احساس رنج‌های انسانی. او باید جریان تاریخ را از خود بتواند عبور دهد و تا حد امکان با اسطوره‌ها و حماسه‌ها و تراژدی‌ها درآمیزد و در آن‌ها غرق شود. شاعری که به این معارف متکی و از این جواهر معرفتی سرشار نباشد، یک شاعر کامل و راستین، شناخته نخواهد شد. دنیای شاعر تنها چاردیواری خانه یا محله یا حتا شهر او نیست، بلکه همه آفاق دنیاست، آن‌جا که آسمان به دریا می‌ریزد و با حافظه‌ای تاریخی و ذهنی نیز با حضوری درخشان و سرشار از بارهای معنایی و موسیقایی کلمه‌ها، و با چنان بصیرتی که ابعاد هر کلمه را هم‌چون ابعاد یک شی‌ء بتواند نگاه کند؛ چون کلمه در نظر شاعر نه تنها شنیدنی که دیدنی، لمس کردنی، چشیدنی و بوییدنی است. سخن کوتاه؛ با دست خالی و ذهن تهی و به وسیله کلمه‌ها، آن هم در حد اسباب‌بازی، هرگز بنای یک شعر را نمی‌توان گذاشت؛ چون مطمئن باشید که این بنا زودازود فرو خواهد ریخت و تمام مصالح آن را باد با خود خواهد برد
محمد حقوقی در سال ۱۳۱۶ در اصفهان زاده شد. دوره آموزش‌های دبستانی و دبیرستانی را در زادگاهش به پایان رساند. پیش از این‌که به تهران بیاید، تنها دو کتاب شعر با نام زوایا و مدارات و فصل‌های زمستانی را در اصفهان چاپ کرده بود و نه تنها به عنوان شاعر، که به عنوان منتقد هم، همراه با چاپ مقاله‌ها و نقدهایی در جنگ اصفهان، مجله‌ی آرش و مطبوعات مختلف، مشهور شده بود. اما آن‌چه او را بیش از پیش شناساند، انتشار کتاب شعر نو از آغاز تا امروز بود که در واقع به عنوان تنها آنتولوژی معتبر شعر نو شناخته شد. این کتاب سال بعد با تجدید نظر در دو مجلد مفصل انتشار یافت و شعر دهه‌ها‌ی ۵۰ و ۶۰ را نیز دربر گرفت.
محمد حقوقی از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۸۰ نزدیک ۳۰ جلد کتاب اعم از شعر و نقد شعر منتشر کرده است.
زوایا و مدارات، فصل‌های زمستانی، شرقی‌ها، گریزهای ناگزیر، با شب، با زخم، با گرگ، خروس هزار بال، شب ناشب، دالان‌های بلند عصر، از بامداد نقره و خاکستر، سبدها، از دل تا دلتا، گیلاس‌ها و گنجشک‌ها، اندوه‌یادها و … حقوقی پنج جلد کتاب نیز با عنوان شعر زمان ما به ترتیب درباره‌ی شعرهای احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد و نیما یوشیج به چاپ رسانده است. ششمین مجلد این کتاب‌ها ویژه سیمین بهبهانی و هفتمین آن‌ها نیز درباره شعر منوچهر آتشی است که هر دو را منتشر نمود.
از این شاعر و منتقد دو کتاب دیگر هم توسط نشر قطره منتشر شد: یک مجموعه شعر با نام شعرهای ساحلی و دیگر با نام تا نظم هندسی واژه‌ها یا شعرهای ساخت‌مند که شامل تفسیر بهترین و متشکل‌ترین شعرهای معاصر ایران از نظر حقوقی است و احتمالا سه تا چهار مجلد خواهد شد. او چندین کتاب با نام‌های سطح‌های شعر در سطرهای نثر، لاک‌پشت‌ها، مثنوی شهرزاد و ترانه‌های بابا را نیز چاپ کرده است.

پیوند ایرانیان. چهار شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱_ سال چهارم _ شماره ۲۱۲ _ صفحه ۷

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

هفته نامه پیوند ایرانیان | ایران ، خوزستان ، اهواز